یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

کاشته ام اطلسی هایت را

کاشته ام اطلسی هایت را
گلدان به گلدان
چیده ام دور حیاط
نشانده ام بوته ای
مترادف ؛ نام تو را
اقتدا کرده ام به اسم قشنگت
گذارده ام زیر قاب عکس نگاهت
ببیند همزادش ؛ خورشید شود آغاز

صبح زودی
روزی
هر چه تو را گشتم ؛ نبودی تو
فریاد زدم ؛ آخر
ای عاقبتم ؛ کجایی تو ؟
عادت ندارم که نبینمت به لحظه ای
صدایت رسید به من از انتهای حیاط
اینجایم
گل چیده ام
برایت
بیا

ز شوق زود دیدنت
دویدم به حیاط
دم درگاهی راز
خوردم به نگاهت ؛ باز
به چه اندازه دارمت به نیاز


خواب دیده بودم
دوباره
تو را ...

سعید رضا علائی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد