یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دفتر شعری دارم

دفتر شعری دارم
همه هر ورقش ؛ هر خط به خطش
به رنگ جریانی آبی ست
در برگ سپید اول
در بلندای تقدس شده آبی ها
با قلمی زرد و سیاه
نقش کردم نام قشنگت
که ببینم همه پیدائی تو
که بدانم هستی تا به ابد های ابد
در این دل طوفان زده ام
بر جریانی آبی
مرثیه پرداز دلم باشد این
تو که رفتی
چه بد خط شده این زندگیم
خط و خولی شده هر خط به خطی
قافیه را باختم و حال ندارم
که بگیرم استاد ؛ بنویسم عالی
همه بود و نبودم شده این دفتر من
در شب هنگام ؛ که همه در خوابند
من و این دفتر من ؛ بیداریم
بنویسیم و بخوانیم با هم
در رثائی نگاهت اینجا
و چه ترسم باشد همه جا
و همه وقت و همه روز و شبان
باد پنهانی آید و بگذارد سر به سرش
نکند پاره شود هر ورقش ؟
که ندارم چاره
جز گریه ؛ بر رگ به رگ هر ورقش
ز منظور ؛ همین
بسته ام محکم و دنج
هر در و هر پنجره ای
نتواند بتراود بادی
من و این دفتر من به نگاهیم و فقط
منتظریم
برسد معجزتی از سر دیوار بلند
برساند یادی
ز تو ای مظهر
این دفتر من ...


سعید رضا علائی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد