یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تصور کرده بودم عشق یعنی یک نگاه

تصور کرده بودم عشق یعنی یک نگاه
سرزمین دهشت دل بود این حال و هوا

تصور کرده بودم عشق را فهمیده ام
خود ندانستم که این دردیست جانکاه

تصور کرده بودم تو را از یاد خواهم برد
نشد تصویر لبخندت دور از این چشمها


خودم را بر مدار بی خیالی محو می کردم
ولی قلبم پر از پرواز و جسم مرده‌ام اینجا

خیالی خام را می پروراندم که دل خواهم برید
نشد!، بعد سالی باز آوردم بر عشقت پناه

بگفتم با خودم اینبار نازت میخرم
اگر حتی بگویی دور شو یا اینکه بیا

غرور خود را حذف کردم سلامی را فرستادم
به امید کلامی ز سوی تو ماهتاب بی وفا

سلامم سلامی ساده بود با جمله ای ساده
ولی این قلب طوفان دهشتناکی داشت بر پا

به عکست خیره می گشتم به ظاهر سرد می بودم
ولی می کند انگار قلبم سینه ام را از نای جا

دلم خوش بود بر حرفی که آن را بارها گفتی
((خوشا بر حال آن که می تپد قلبش حتی اشتباه ))


دل به دریا دادم و سلامی فرستادم با هراس
به ناگه گفت (سلام) و همین کافیست،آه!

مصطفی ملکی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد