یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

عقربه های ساعت

عقربه های ساعت
هیاهویی غریبانه
را مابین سکوت شبانه ی اتاقم
رهاکرده اند
سنگینی دستانِ خیالت را روی گریبانم حس میکنم
دارد خفه ام میکند
این همه شب گردی هایِ
بی سروتهِ من و خیالت
انگار دیوانه شده ایم
گاه میخندیم چون دلقک سیرک
گاه میگرییم چون مرغِ شوم شب
نهایت داستانمان شده است
ترسِ از دست دادن همدیگر
دست دردست هم
باصدایی رسا:
آواز ه خوان شبِ تار میشویم
آخر قراراست ته این ماجرا بمیریم
پس دور ترازدور چرا
بیا که بساط بوسه به پاست اینجا
لب از شما و بوسه ازما
یا لب ازما و بوسه ازشما.


لعیاقیاثی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد