یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

سالمندان را دوست داشتم

سالمندان را دوست داشتم
اما سالمندی را نه
پیری همه چیز را از آدم میگرفت
از حافظه گرفته تا قوای جنسی
میدانی که دیگر آخر خطی
فعل هایت همه ماضی میشوند
تقریبا مانند میزبانی هستی که دوست دارد آزاد باشد
اما در عین حال میداند که به زودی کسی زنگ در را خواهد زد
منتظر مرگ بودن
بدتر از خود مرگ است


چارلز بوکوفسکی

استادشهریار

عکس قدیمی استاد شهریار
به همراه خانواده

در خلوت خــــــاموش من ، یاد تو نجوا می کند

در خلوت خــــــاموش من ، یاد تو نجوا می کند

در ظلمت سرد شبم ، صد شعله بر پا می کند

در لحظه های بی کسی ، در کوچه های اضطراب

یاد تــــو ، این همـــزاد مــن ، با من مدارا می کند

با این همه بیگانگی در غربتی این گونه تلخ

یاد تو ، این پیمانه را ، بر من گوارا می کند

در این فضای غمزده ، در این غروب پر ملال

این آشنای مهربان ، بغض مـــرا وا می کند

من بی تو با یاد توا م ، هر جا که هستم با منی

هر شعر من نام تورا ، در خویش نجـــوا می کند

ای شهرزاد شهر شب ، شب خوش ، چه می داند کسی

کاین صحنه ساز کور و کر ، فــــــــــــــردا چه با ما می کند

عشق بی دلیل دوست داشتن است

عشق بی دلیل دوست داشتن است
بی سبب به کسی دل بستن است
آب شدن است
به وقت نگریستن به چشمانش از درون لرزیدن است

چگونه با تــو بگویــــم کـه مردم آزاری؟

چگونه با تــو بگویــــم کـه مردم آزاری؟

و اینکه پر شدی از واژه های تکراری؟

چگونه با تو بگویم که سطر سطر دلت

تقلبـــی شده و شکل جنس بازاری؟

ولـی هنوز در اندیشه ی غزل هایی.

ببین که باز هم آقا به من بدهکاری!

و دلخوشم به نگاهی که مات مانده و سرد،

بــــه روی عکس کســـی روی قاب دیواری.

دلت ترانه ی محض است یک ترانه ی محض،

کــــه هست روی لبت تا همیشه هـا جاری.

"و خواند قصه ی دل را برای من این بود"

که های ... بانوی آیینه! دوستم داری؟

چگونه با تو بگویم؟ _کمی خجالتیم _

و با اجازه ی حضار محترم ... آری...!

از تبارِ چشم‌های تو

از تبارِ چشم‌های تو
دلم رها نمی‌شود
بهشت شعری‌ست
که از لبانِ تو
بوسیده می‌شود ...


نیلوفر_ثانی