ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
تو را میبوسمت
به هنگام ظهر
زیر برج آزادی
در معرض نگاه متحیّر انبوه شهروندان
میبوسمت در مراسم رسمی
که مردم، نگاه جدی گرفتهاند
در معرض نگاه فقیهان
در برابر آنها
که حکم سنگسار و اعدام
برای عاشقان دادند
گلبوسهای از رخسارت میکنم
در میان مردم خشمگینی
که برای تشدید اخلاقیات قرون وسطایی
خیابانهارا بستهاند
میبوسمت تو را
در برابر پدر و مادرم
که روی برمیگردانند
و همه جا
دست در دور کمرت میاندازم و
تو را به رقص تانگو
دعوت میکنم
از ما
جز از این بوسه و رقص
چیزی نخواهد ماند
نگران هیچ نگاهی مباش
علیرضا غفاری حافظ
نه پایی برای رفتن،
نه دلی برای ماندن،
چمدانم را بیهوده جستجو مکن!
من تنها با خودم رنج می برم.
مهدی شریفی
می اندیشی پس هستی دکارت،
توهمی بیش نیست
من به تو می اندیشم
و نیست می شوم!
مهدی شریفی
آدمها ناگهان از خودشان فاصله میگیرند.
یک روز قطعهای از وجودِ آنها برای همیشه از کالبدِ خستهشان جدا میشود.
یک روز ناباورانه پی میبرند که احساس شان، جایی فرسنگها دور از خانه، چون سایهای هزار ساله، دیوانه وار، کوچههای غربت را پرسه میزند.
یک روز نیاز به خداحافظی چنان اشتیاق به بودن و ماندن را به انجماد میکشاند، که حتی قلبِ به گور خفتگانِ خاموش، از وهمِ این فراموشی عظیم، در تاریکیِ سرد خود میگرید.
براستی آغوشِ عشق و ترانه و تبسّم، برای هیچ یک از ما جایی نداشت؟
.
.
.
.
نیکى_فیروزکوهى