یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من آموخته ام که مردم فراموش خواهند کرد شما چه گفتید...

من آموخته ام که مردم فراموش خواهند کرد شما چه گفتید...
فراموش خواهند کرد چه کردید...
اما هرگز فراموش نمی کنند که
چه حسی به آنها منتقل کردید.

+مایاآنجلو

کاش هر هیجانی بتواند برایت نوعی مستی باشد.

کاش هر هیجانی بتواند برایت نوعی مستی باشد.
اگر آنچه را که میخوری سرمستت نکند،
بدان از آن روست که به حد کافی گرسنه نبوده ای...
+آندره ژِید

به نبودنِ تو فکر کردم

به نبودنِ تو فکر کردم

و از خودم پرسیدم آیا دنیا

می‌تواند از این هم غم ‌انگیزتر بشود؟

((لیلا کردبچه))

جدا کننده متن وبلاگ لاینر وبلاگ

مرا به غصه ها

مرا به غصه ها

به دردها، به رنجها،

به زمین و به انسانها نسپار،

مرا به رویاها،

به شادی ها، به آرزوها،

مرا به آسمان بسپار

بی شک پر پروازش را دارم.


((سارا حیرانی))

امشب تمام حرف دلت را به من بگو

امشب تمام حرف دلت را به من بگو

این چشم ها به دیدن فردا نمی‌رسد

از روزگار بیشتر از حد خود مخواه

خیری از او به اهل تمنا نمی‌رسد


((نفیسه‌ سادات موسوی))

ما را مثل عقرب بار آورده‌اند؛ مثل عقرب!

ما را مثل عقرب بار آورده‌اند؛ مثل عقرب!
ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می‌گذاریم،
مدام همدیگر را می‌گزیم. بخیلیم؛ بخیل! خوشمان می‌آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛
خوشمان می‌آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.

اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می‌جود.
تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه.
وقتی می‌بینیم دیگری سر گرسنه زمین می‌گذارد، انگار خیال ما راحت تر است.
وقتی می‌بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم،
باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!

در سرزمینی که در آن تفکیک جنسیتی

در سرزمینی که در آن تفکیک جنسیتی
از دوران کودکی صورت میگیرد،
دخترانش، پسران را گرگ تصور میکنند
و پسرانش، دختران را طعمه.
در اوج گرایش و کشش، با پیش زمینه ای آلوده
عاشق میشوند، بدون هیچ شناختی،
عشق می میرد و ارتباط نابود میشود.
مردانش تنوع طلب و زنانش مرد ستیز میشوند...

قبولم کن!

قبولم کن!

قبولم کن، به گونه ی عاشقی که بجز عشق، هیچ چیز ندارد

و باورم کن

همچون گیاهی از عشق

روییدنی از عشق

بودنی از عشق،

و پناهم بده ای محبوب!

امروز در خیابان خلوتی می رفتم که بوی پیچیده ی به را بوئیدم

و به یاد درختان معطر هزار سال پیش افتادم

که در باغ های جنوب باغ تو چون بیشه ای از رنگ زرد بود

و عطر تو، عطر تن خاکی تو به خاطرم آمد

و بعد از هزار و چهارصد سال فریاد زدم:

من هنوز، هنوز، هنوز عاشق تو هستم .



"نادر ابراهیمی"