ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
بگذارید آدم ها
هرچقد دلشان میخواهند
بچگی کنند
آنقدر آن چشم هایتان را چپ نکنید
و به زور به آن ها بفهمانید
که بزرگ شده اید.
بگذارید:
توی خیابان بلند بلند بخندند،
وسط خیابان آبنبات چوپی دست بگیرند ،
اصلا دلشان میخواهد
یک کمد عروسک داشته باشند
شما مسئول یاد آوری بزرگ شدن این و آن نیستید.
آدم از یک جایی به بعد خودش میفهمد که بزرگ شده است
آن جا که میخواهد
تمام این کار هارا بکند
اما
وقتش را ندارد!
جوری دعا کن که
انگار همه چیز به خدا وابسته است
و جوری کار کن
که انگار همه چیز به تو وابسته است...
آگوستین قدیس
آدم ها فراموش میکنند
به آنها چه گفتید
آدم ها فراموش میکنند
با آنها چه کردید
اما آدم ها هرگز
احساسی که در آنها ایجاد کردهاید را
فراموش نمیکنند
« شاعر : مایا آنجلو »
سپس شب میشد
و ما به ستارهها خیره میشدیم
تو دنبال بزرگترین ستاره میگشتی
و من ، غرق در تو
پیِ چشمانت میگشتم
سردمان میشد
اما زیبا بود
آن روزهای دیر و دور
آن عاشقانهها
که دیگر کهنه شدهاند
« شاعر : تورگوت اویار »
تمام سالها با تو آغاز میشود
و در تو به پایان میرسد
در سالی که گذشت
تو سلطان من بودی
و در سالی که خواهد آمد
همچنان سلطان من خواهی ماند
« شاعر : نزار قبانی »
بیا قرار بگذاریم هر چند شنبه
در خوابی
خیالی
جایی ...
یک دلِ سیر
هم را ببینیم.
از شانس بدم
فراموش کردم که شب بلند است
و از شانس خوبت
تا صبح به یادت بودم
« شاعر : محمود درویش »