یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

خــــدایــــــــا هیــــــچ وقت رهـــــــایم نکن.

خدایا ، من پاییزم ، تو بهارم باش...
خدایا ، من نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی...
میان این دو گم شدم ...!
هم خود را و هم تو را آزار میدهم...
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی...
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی ...
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی « هیچ »... یعنی « پوچ »...
خــــدایــــــــا هیــــــچ وقت رهـــــــایم نکن.

من برمی خیزم!

شادی تو بی رحم است و بزرگوار،
نفست در دست های خالی من ترانه و سبزی است
من برمی خیزم!
چراغی در دست
چراغی در دلم.
زنگار روحم را صیقل می زنم
آینه ئی برابر آینه ات می گذارم
تا از تو
ابدیتی بسازم.

شاملو

کاش سری داشتم افسانه‌ای

کاش سری داشتم افسانه‌ای
همسفری داشتم افسانه‌ای
کاش که در لحظه‌ی بیچارگی
چاره‌گری داشتم افسانه‌ای
کاش به جای پدر خاکی‌ام
ناپدری داشتم افسانه‌ای
عشق سر سفره‌ی من می‌نشست
ماحضری داشتم افسانه‌ای
یا که ستم ریشه در اینجا نداشت
یا تبری داشتم افسانه‌ای
کاش زمانی که دلم می‌گرفت
از تو پری داشتم افسانه‌ای
محمد سلمانی

لبخند نمی زنی

لبخند نمی زنی

و پنجره بی چاره می میرد

و شعر

بی چاره و با کتِ پاره دور می شود...

لبخند می زنی

و جان، جانانه نیست.

و عشق

آی عشق

چه بی چاره جان نمی گیرد!

"مهدیه لطیفی"

تو ماه بودی

تو ماه بودی

این را می شد از مردانی فهمید

که وقت آمدنت

تمیز کردن پنجره ها را بهانه می کردند

و زنانی که

به قهر از خانه می رفتند.