یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

انکه در دامان خود جان آفرید

انکه در دامان خود جان آفرید
عاقلی از جنس رندان آفرید
ذره را اندازه خورشید کرد
بی صدا امواج طوفان آفرید
زندگی با نام او گل خنده کرد
سبزو گلزار و بستان آفرید
دل به دیدارش تمنا می کند
ذره را همراه میزان آفرید
هر کسی او را به تعبیری شناخت
مکتبی از کفر و ایمان آفرید


یونس تقوی

مرا در خویش پیدا کن که من عین معمایم

مرا در خویش پیدا کن که من عین معمایم
به دردی سخت درگیرم سکوتی سرد می پایم
به گرد خویش می گردم گهی سرخ و گهی زردم
زبانی تازه آوردم شناسی عمق معنایم
به چوبی اسب می رانم همیشه عشق بارانم
دل آویز بهارانم ؛ رفیق شوق و غوغایم
رها از حبس جان و تن بدنبال رهی روشن
گدای ذ ره ای ارزن ؛گلو زندان آوایم
دراین دنیای پر آشوب چه ها زشت چه هایش خوب
چه گل ها می دهد این چوب ؛نگاری شد تمنایم
شناسم آب و آتش را عزادار سیاوش را
رفیق صاف و بی غش را چنین می گفت مولایم

یونس تقوی