یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

استکان شکسته، چای را در خود نگه نمی‌دارد

استکان شکسته، چای را
در خود نگه نمی‌دارد

درخت تبرخورده
میوه نمی‌دهد

صندلی فرسوده
تکیه‌گاه خسته‌ای نمی‌شود


تار سیم بریده، گوشه‌ای را
به خاطر نمی‌آورد

من اما هم‌چنان
سرشار شعرهای عاشقانه‌ام
برای #تو ..


#یغما_گلرویی

شاید عشق

شاید عشق،
نوشتنِ همین شعر باشد
در تختِ خوابی دو نفره
که تو در آن سویش نخفته ای.

#یغما_گلرویی

تکه کاغذی لهیده با سطرهایی شسته شده

تکه کاغذی لهیده با سطرهایی شسته شده در جیبِ پیراهنی که از خشکشویی بازگشته است.
شاید
این همان شعری بود که می توانست سرنوشتِ من، تو و جهان را عوض کند.

"ییغما گلرویی"

کجا مانده ای آخر؟؟

همیشه
به انتهای گریه که می رسم
صدای سادۀ فروغ، از نهایت شب را می شنوم
صدای غروب غزال ها را
صدای بوق بوق نبودن تو را در تلفن!
آرام تر که شدم،
شعری از دفاتر دریا می خوانم
و به انعکاس صدایم
در آیینۀ اتاق
خیره می شوم
در برودت این همه حیرت
کجا مانده ای آخر؟؟

یغما_گلرویی

در کریسمس

در کریسمس

کودکان با رویای هدیه های بابانوئل

به خواب می روند،

خیابان خواب ها

به کاسه های غذای شهرداری دلخوشند

و شهر

از چراغانی خیابان هایش سرمست

تنها جنگلِ کاج

درختان بریده ی خود را می شمرد

و تلخ می گرید.

"یغماگلرویی"