یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

نه تبسم ، نه اشاره ، نه سوالی ، هیچ چیز

نه تبسم ، نه اشاره ، نه سوالی ، هیچ چیز
عاشقی چون من فقط او را تمـاشـا می کند

مقصد آن‌گونه که گفتند به ما روشن نیست

مقصد آن‌گونه که گفتند به ما روشن نیست
دوستان نیمه‌ی راهید اگر؛ برگردید!

#کاظم_بهمنى

نه فقط از تو اگر دل بکنم می‌میرم

نه فقط از تو اگر دل بکنم می‌میرم
سایه‌ات نیز بیفتد به تنم می‌میرم

بین جان من و پیراهن من فرقی نیست
هر یکی را که برایت بکنم می‌میرم

برق چشمان تو از دور مرا می‌گیرد
من اگر دست به زلفت بزنم می‌میرم

بازی ماهی و گربه است نظربازی ما
مثل یک تُنگ شبی می‌شکنم می‌میرم


روح ِ برخاسته از من، ته این کوچه بایست
بیش از این دور شوی از بدنم می‌میرم

نـه فـقـط از تـو اگــر دل بـکنـم می میرم

نـه فـقـط از تـو اگــر دل بـکنـم می میرم

سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم

بین جان من و پیراهن من فرقی نیست

هـر یکی را کـه بـرایـت بـکَـنـم می میرم

بـرق چـشمـان تــو از دور مـرا می گـیـرد

مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم

بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا

مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم

روح ِ برخاسته از من ...! ته ِ این کوچه بایست

بیش از ایـــن دور شوی از بـدنـــم می میرم...



کاظم بهمنی

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را

کاظم بهمنــــی

مصلحت نیست هوا عطر تو را حفظ کند

مصلحت نیست هوا عطر تو را حفظ کند
شاهدم ابر سیاهی است که باریده به شهر

کاظم بهمنی

خسته‌ ام از زندگی از مثلِ زندان بودنش

خسته‌ ام از زندگی از مثلِ زندان بودنش
این نمایش درد دارد کارگردان بودنش ....

کاظم بهمنی