ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
نه فقط از تو
اگر دل بکنم میمیرم
سایهات نیز
بیفتد به تنم میمیرم
بین جان من و
پیراهن من فرقی نیست
هر یکی را که
برایت بکنم میمیرم
برق چشمان تو
از دور مرا میگیرد
من اگر دست
به زلفت بزنم میمیرم
بازی ماهی و
گربه است نظربازی ما
مثل یک تُنگ
شبی میشکنم میمیرم
روح ِ برخاسته
از من، ته این کوچه بایست
بیش از این
دور شوی از بدنم میمیرم
نـه فـقـط از تـو اگــر دل بـکنـم می میرم
سایـه ات نـیـز بـیـفـتـد به تنـم می میرم
بین جان من و پیراهن من فرقی نیست
هـر یکی را کـه بـرایـت بـکَـنـم می میرم
بـرق چـشمـان تــو از دور مـرا می گـیـرد
مـن اگـر دسـت بـه زلفـت بزنم می میرم
بـازی مـاهی و گـربـه است نظر بـازی مـا
مثل یک تنگ شبی می شکنم می میرم
روح ِ برخاسته از من ...! ته ِ این کوچه بایست
بیش از ایـــن دور شوی از بـدنـــم می میرم...
کاظم بهمنی
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را
مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
کاظم بهمنــــی
خسته ام از زندگی از مثلِ زندان بودنش
این نمایش درد دارد کارگردان بودنش ....
کاظم بهمنی