یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

باد پاییز بخوان دست انگیزه شب

باد پاییز بخوان دست انگیزه شب
فاصله مرز میان من و توست ، نو گل خنده به لب
رنگ چشمان الین گشته تاریک تر از جامه شب
صبح بارانی من
اعتراضی ابدی در تو سرگردان است
در دل گریه تو زندگی مهمان است،
بیش از این با من باش.ذهنت از هیچ خدا خواهد ساخت
بین ما پنجره باهوش تر از یاخته است،هر که فهمید تو را بر خود باخت
با ستین می گفتم ،زندگی خانه ماست
آنچه در خاطر توست دل تنهای خداست

با خبر باش که من بین چشمان تو ام، زنده و پنهانم، همه را خواهی دید،
ریشه از ساقه جداست، شاخه محکم تر از اندازه سرسختی دیواره زندان من است،خاک همبازی ماست،
برگ در باد رها ، چرخه یک اجبار است ،ریشه ام پا بر جاست
سیب رویای من و زنگ بیداری توست .دخترم بیداری؟
موعد نو شدن و کوچ اجباری توست
فکر کن میدانی ،آنچه در ذهن خداست
دست انگیزه شب را تو بخوان،زندگی دخترکم ،شکل افکار شماست،

هومن ایران زاده

لحظه ها مضطربند،

لحظه ها مضطربند،ساعت از هجمه دیدار تو خوابش برده،
کوچه خلوت تر از آنست که با هم باشیم.یک قدم مانده به صبر عمق چشمان تو افکار مرا در هم ریخت.هر چه آتشکده در زیر زمین مدفون است گرمی دست تو شد،تونل گیج زمان پرده ها را بر داشت،وقت پیدا شدنت بود انگار،در بهار ایهام. گوش کن کودک عشق،تا نگردی در دام.آخرین نقشه تو شاید آن ساری ایچیان، عطر گل باز نکرد پای غم را به میان.تکه های دل خود را تا که شد وصله زدم،دستم از واقعیت خالی شد. هیچ کس ذهن مرا لمس نکرد،قصر پوشالی بود،زنده بودم گاهی،زندگی عالی بود،ساعتم خوابش برد،تو اگر بیداری ،به فراموشی این لحظه در جا زدنم،همه را مهمان کن.

هومن ایران زاده

دوست دارم با تو برگردم میان لحظه های آبی دریا.

دوست دارم با تو برگردم میان لحظه های آبی دریا.
هوای تازه می خواهد دلم انگار از خورشید واز فردا
زمان های وهوی و خواب بعد از ظهر داور نیست
میان کعبه فردا نشان از سجده های مرگ باور نیست,
من از تکرار یک ابهام پر آشوب می آیم .من از تنهایی وپیکار این سرکوب می آیم.
به خاک افتادنم, اشک از نگاه خیس یک لاله
به خلوت رفتنم آرام همچون خواب یک ژاله
وشاید هیچ دستاری به رنگارنگی سر نیست
میان دین ودنیا هم تو گویی جنگ دیگر نیست.
قرار از من نگاه بی قرار از تو, بدان این رسم دنیا را
شکیب از من شراب از تو مبر از خاطرت ما را.
هراسانی دگر تا کی بیا در موضعی دیگر
پشیمانی ببر از سر,چو آتش شو نه خاکستر.
هوا خواه تو بودم عشق ,شهید از آب خواهد گفت.
درون جنگ با خویشم,به تو مهتاب خواهد گفت.


هومن ایران زاده