یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

کمر بستی به قتل من سر هر پیچ از مویت

کمر بستی به قتل من سر هر پیچ از مویت
بتاباند مرا این سو و آن سو تاب گیسویت

اگرچه ظاهرا شیر نر این بیشه ام اما
زمین زد شیر مغرور جوان را چشم آهویت


به لبهایت قسم لبهای آواز مرا بستی
زمانیکه صدایم میکند لبهای جادویت

به میم مالکیت نام من را بردی و رفتی
ز خود بیخود شدم از عطر لحنت از سر بویت

اگر وحدت میان عاشق و معشوق باشد پس
خرامان میروی دامن کشان...من سست زانویت


نیما نجاری

نظر حضرتش این بود که حیدر باشد

نظر حضرتش این بود که حیدر باشد
میتوانست اگر خواست پیمبر باشد

میتوانست بگوید که شکاف کعبه
آن قَدَر باز شود تا که خودش در باشد

جای ابن عم و داماد و امیرلشگر
نزد پیغمبرمان خواست برادر باشد


بچه بازی ست که تاریخ تماما گفته؛
سند قدرت او قلعه ی خیبر باشد

قدرتش قدر نهان است...همین گویم که ؛
او نمیخواست نجف قبله ی دیگر باشد.

نیما نجاری

اگرچه با ویالون چند خطی والس میرقصم

اگرچه با ویالون چند خطی والس میرقصم
ولی در خود هزاران بار از این کار میترسم

تو مثل گشت ارشادی که در اوج خیابان ها
مرا هی جمع خواهی کرد و من سرشار از مکث ام


علامات سوالی تو ! مرا در گیر خود داری
و من از تو فقط یک خاطره...یک قاب بی عکسم

به قلاب غزل افتاد ماهی خزر آری
ولی دریا چه میداند که آزادم, وَ یا حبسم؟

بدون تو تمام کوچه ها را گریه خواهم کرد
اگرچه با ویالون چند خطی والس میرقصم

نیما نجاری

وقتی به زلف , حال پریشان اضافه شد

وقتی به زلف , حال پریشان اضافه شد
یک حس عاشقانه به انسان اضافه شد

پرودگار جنس تو را آفرید و بعد
یک سوره ی جدید به قرآن اضافه شد

قد قامت الصلات به لبهای سرخ تو
حالا کمی به دین من ایمان اضافه شد

بانو اجازه هست؟ کمی با شما قدم...
بانو...؟! به متن قصه خیابان اضافه شد

من راه میروم و تو لبخند میزنی
من چتر میشوم...و باران اضافه شد

باران برو به باد بگو روسریش را
کمتر تکان دهد که طوفان اضافه شد؟

باید که یک خدای مجعد درست کرد
وقتی به زلف, حال پریشان اضافه شد

نیما نجاری