یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

چشمانت چنان می نگارند

چشمانت چنان می نگارند
که جز من کس را یارای
درک وخواندن نیست
قیدها همه مشروط
صفت ها همه آشفته
نقطه ها همه سنگ
هر مصرع یک تندباد
هر بیت شبیه گردباد
وسهم من از آن چشمان
یک دیوان غزل بی پایان

نازنین رجبی

پنهانت کردم در دنج ترین جای قلب

پنهانت کردم در دنج ترین جای قلب
به این امید که کسی تو را پیدا نکند
پیدا شدی در هر نفس
ومرا رسوای خلق کردی
هر بار که به عشق پُک زدم


نازنین رجبی

کاش می شد

کاش می شد
خودم را بیاویزم در زهدان شعر
مرا بچیند آفتاب
و زاده شوم در آغوش باد
در سکوت آرام بگیرم در تخت آسمان
فردا به تقلید از ابرها
غم هایم را ببارانم بر باغ کلمات
شاید این بار
میوه ها چیدنی شدند


نازنین رجبی

چه آسمان بی قرار باشد

چه آسمان بی قرار باشد
چه آفتاب بی رمق
چه ماه کهنه
هر جا از لغزیدن پروا دارم
قلب تو دره ای بی انتها
مملو از گلهای عشق پیشکش می کند

نازنین‌رجبی

بی آنکه باشی آتش می پراکنی

بی آنکه باشی آتش می پراکنی
و‌گوشه های تاریک خاطره ام را روشن می کنی!
وقتی می رفتی نیمی از صورتم در سایه بود
اما تو گذشتی با نوری در مشت
هنوز صدایی در من فریاد می زند
دیر کرده ای
دلم می خواهد برگردی
و مرا این بار جایی جا بگذاری
که نور آنجاست….


نازنین رجبی

در راه عشق تشنه لب به دنبال جرعه ای

زین کهنه زخم عشق جانا خلاصی نیست
تو رفته ای وخیال بیمارمارامجالی نیست

در راه عشق تشنه لب به دنبال جرعه ای
گر سر برود هم ،دل دست بردار نیست


شعله ور در آتش ،دلِ سرگشته ی بیمار
درد دارد دمادم خموش و درمانش نیست

بسان شب سیه که نمی رسد به صبح وسلام
وامانده هجر ما را هم امید وصال نیست

نازنین رجبی

آرزویم را در گوش قاصدک

آرزویم را در گوش قاصدک
آوازم را برای گلها بارها زمزمه کردم
هنوز اما از اینجا,
پشت پنجره,
دستم به پنجره نمی رود مبادا
لاله های عاشق روی پرده,
همان پرده ی پشت پنجره
که رد انگشتان تو را با خود دارند
فریاد برآورند از دلتنگی
وپنجره دوباره
تصویر رفتن تو را منعکس کند در چشمانم…

نازنین رجبی

چشم ها را بسته ای

چشم ها را بسته ای
پشت آن پلک های سنگین
مجاور همان مژگان سیاه
اشکی در حال روئیدن است

سکوت کرده ای

سنگر گرفته ای جانم
یا باز بی پناه شده ای؟؟؟


نازنین رجبی