یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

در آبی خجول آسمان

در آبی خجول آسمان
پرنده ای صفیر زد
کجاست ، پس کجاست صبح ؟
جواب دادمش
به روی بال های تو
پرید و صبح در نگاه من نشست.....


نادر نادرپور

من باد نیستم

من باد نیستم
اما همیشه تشنه ی فریاد بوده‌ام

دیوار نیستم
اما اسیر پنجه ی بیداد بوده‌ام

نقشی درون آینه ی سرد نیستم
زیرا هرآنچه هستم،
بیدرد نیستم


اینان به ناله ی آتش درد نهفته را
خاموش می‌کنند و
فراموش می‌کنند

اما من آن ستاره ی دورم که آب‌ها
خونابه‌های چشم مرا نوش می‌کنند


نادر_نادرپور

ای آشنای من!

ای آشنای من!
برخیزو با بهارسفرکرده بازگرد
تا پرکنیم جام تهی از شراب را
وز خوشه های روشن انگورهای سبز
درخم بیفشریم می آفتاب را