یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من پیر فنا بدم جوانم کردی

من پیر فنا بدم جوانم کردی
من مرده بدم ز زندگانم کردی

می‌ترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردی


مولانا

شب زِ نورِ ماه رویِ خویش را بیند سپید

شب زِ نورِ ماه رویِ خویش را بیند سپید

من شبم تو ماهِ من بر آسمان بی‌ من مَرو

《 مولانا》

«از لیلی خوب‌ترانند، بر تو بیاوریم؟»

مجنون را می‌گفتند که: «از لیلی خوب‌ترانند، بر تو بیاوریم؟»
او می‌گفت که: «آخر من لیلی را به صورت دوست نمی‌دارم، لیلی صورت نیست.
لیلی به دست من همچون جامی است، من از آن شراب می‌نوشم.
من عاشق شرابم و شما را نظر بر قدح است. از شراب آگاه نیستید...»

فیه ما فیه
مولانا

ما در میان رقصیم

ما در میان رقصیم
رقصان کن آن میان را!
مولانا

تو چنین نبودی

تو چنین نبودی
تو چنین چرایی
چه کنی خصومت، چو از آن مایی
دل من ببردی
به کجا سپردی
نه جواب گویی، نه دهی رهایی

مولانا

در دل و جان خانه کردی عاقبت

در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را ویرانه کردی عاقبت

دانه‌ای بیچاره بودم زیر خاک
دانه را دردانه کردی عاقبت


مولانا

آن علم که در مدرسه حاصل کردند

آن علم که در مدرسه حاصل کردند
کار دگر است و عشق کاری دگر است