یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

حوض کوچکی هستم

حوض کوچکی هستم
که دلتنگی از چهارگوشه‌اش بیرون می‌ریزد
به من بگو با موج‌های بلندِ دوری‌ات چه‌کنم؟
با ماهی‌هایم که بی‌تو
به‌سمت کاشی‌های ترک‌خورده خیز برمی‌دارند...
چگونه سرریز نشوم؟
وقتی عشق تو فواره‌ای‌ست
که هرقدر بالاتر می‌رود
محکم‌تر به سینه‌ام برمی‌گردد.


مهسا چراغعلی

به تو فکر می‌کنم و

به تو فکر می‌کنم و
بی اختیار لبخند می‌زنم
تو منظره همان دشتی
که بارها سرتاسر رویاهایم را
دیوانه وار در آن دویده‌ام


مهسا چراغعلی

عزیزم!

عزیزم!
پیش از آنکه بشکنم
تکه‌چوبی بردار و کنار ساقه‌ام بگذار!
گل‎هایی که عاشق‌اند
عمر کوتاه‌تری دارند،
زودتر به‌سمت قلبشان سر خم می‌کنند
و پژمرده می‌شوند

مهسا چراغعلی

سکوت کرده ام و صدایم زندانبانِ زنی ست

سکوت کرده ام و صدایم
زندانبانِ زنی ست
که می خواهد بگوید:
"دوستت دارم"

عزیزم!
با بغضی که گلویم را می فشارد
با کلامی که از شکنجه ترسیده است
دهانم، تنها به بوسیدن تو گشوده می شود

عشق، رازی‌ست که در سینه حبس کرده ام
عشق، دوستت دارمی‌ست
که در صدایم بال بال می زند


بعد از این
هر پروانه ای که از حنجره ام بگریزد
تنها روی انگشت های تو می نشیند...


مهسا_چراغعلی

تو رفته‌ای به همین سادگی

تو رفته‌ای
به همین سادگی
که نسیم کوچکی
پنجرۀ نیمه‌باز اتاق را درهم می‌کوبد،
قلبم به هر صدایی می‌لرزد،
و اشکم سرازیر می‌شود

ناگهان رسیدی

ناگهان رسیدی

و خوشبختی شیشه ی عطری بود

که از دستم افتاد

و در تمام زندگیم پخش شد!

 

"مهسا چراغعلی"

 

از کتاب: جنگل گریان

خودم را بغل گرفته ام

خودم را بغل گرفته ام
و شانه هایم
چون گهواره ی کودکی گریان
تکان تکان می خورد!

غمگینم
و می دانم هیچ پرنده ای
روی شاخه های لرزان یک درخت
لانه نخواهد ساخت!


"مهسا چراغعلی"