یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

خواستن,توانستن بود

خواستن,توانستن بود
اگر...
برکام دل سوار پشیمانی نبودی
ساعت ها بیدل بودی
عاشق نبودی
وگرنه بر سازدل بی نشان در اوج می ماندی
بی حسرت...


مهتاب ایزدسرشت

می نویسم برای حضرت دوست

می نویسم برای حضرت دوست
ناگهان می روم به حرمت دوست .
دست آید میان خیمه ی عشق
شوق می آید از سلاله ی خون
نامرامی چرا به غیرت ماست
مگر عالم به عکس همت ماست
لعن من هم برای قوم مجوج
مه من هم برای مردم شد
آمدم شاعری کنم شاید
درسرم,آخراین غرور شکست
شعرپروین,غرور افروغی
درمیان طلوع سوگ نشست

مهتاب ایزدسرشت