یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

فردا که مرا به داد خواهی ببرند

فردا که مرا به داد خواهی ببرند

صد حلقه ی تَنگ بر گلویم بنهند

گویم که چرا دوباره بیداد کنید ؟

عدلی که نبوده است آباد کنید

مصطفی مروج همدانی

نیست در میکده

نیست در میکده ساقی دل ما را ببرد
وندرین ظلمت شبها شب ما را ببرد
کو عقابی که در این معرکه ی بادخزان
با هجومش همه بال و پر ما را ببرد
چشم ما بر در این میکده تا صبح نخفت
شاید این مرتبه شربش غم ما را ببرد
شاهدان در حرم خلوت او شمع شدند
شاید امروز نسیمی خس ما را ببرد
تا سحر دست فشانم به هوای حرمش
شاید این مرتبه تیغش سر ما را ببرد
ساقیا صد قدح ناب به دستم دادی
شاید این بار سبویی دل ما را ببرد
بال و پر از عطش دیدن تو سوخت ولی
شاید این مرتبه آتش گل ما را ببرد


مصطفی مروج همدانی

حسادت را حسودان آفریدند

حسادت را حسودان آفریدند
برای جان چه زندان آفریدند
نگوئید خصلت و تقدیرشان است
بگوئید خواسته و تدبیرشان است

مصطفی مروج همدانی

به قصد شعار

به قصد شعار
سروده ام نزد تو یادگار
به وسعتِ ترنُمِ تار
کشیده شد غزل , بیشمار
حضور گلشن و نسیم بهار
دلم هوای تو دارد بی غبار
به ریزشِ اشکهایِ بهار
شکُفت چشمه از کوهسار
به عطرِ دلنگیز و نوایِ هَزار
ز شوق خنده کند غنچه صد هِزار

مصطفی مروج همدانی

یادمان بود بسوزیم چو شمع تا دم صبح

یادمان بود بسوزیم چو شمع تا دم صبح
چون شب آمد همه خفتیم ز شب تا دم صبح
گفته بودند بزرگان که طلوعی دگر است
ما به غفلت همه خفتیم ز شب تا دم صبح


مصطفی مروج همدانی