یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

روزی من عاشقانه ترین ترانه ی تاریخ را خواهم سرود

روزی من عاشقانه ترین ترانه ی تاریخ را خواهم سرود
ترانه ای که عاشقان در گوش هم زمزمه می کنند و
از فرط عشق و به شکرانه ی آن
در آغوش هم اشک خواهند ریخت و
همدیگر را تنگ تر به بر خواهند کشید

روزی که دیگر با شنیدنش
هیچ کس به هیچ چیزی جز دوست داشتن نمی اندیشد

ترانه ای که سخت ترین انسانها را
به نرمخوترین موجوداتی بدل می کند
که غیر از عشق رویایی در سر ندارند

ترانه ای خواهم نوشت
ترانه ای که طعم آغوشش هوسناک نیست
ترانه ای که کوچه های شهر را
از عطر خود لبریز خواهد کرد
و کودکان با زمزمه اش
عشق ورزیدن را تمرین می کنند

روزی من عاشقانه ترین ترانه ی تاریخ را خواهم سرود
روزی که برای آن
هیچ کس نام مرا جستجو نخواهد کرد
همه پیِ تو می گردند
پی تو
که تنها دلیل سرودن عاشقانه ترین ترانه ی تاریخی

مصطفی زاهدی

فاصله ات را بامن رعایت کن

فاصله ات را بامن رعایت کن
من بی جنبه تر از آنم
که در برابر وفور عطر تو مقاومت کنم
و تو را تا آخرین جرعه سر نکشم
از یک فاصله که نزدیک تر می شوی
ناخودآگاه دستهای قلبم
به رویت آغوش وا می کنند و
همه چیز در من ، از نو آغاز می شود
فاصله را که بر می داری
دنیا در برابر زیبایی تو
مات می شود و ترس برم می دارد
که نکند غرورم تاب نیاورد و
درون ویرانم برایت پدیدار شود
شکنجه گر
برای غرورم هم که شده
فاصله ات را با من رعایت کن


مصطفی زاهدی

دیگر بهانه نمی گیرم

دیگر بهانه نمی گیرم
فقط
دلم می گیرد وقتی
در‌ گیر واگیر ِ این دنیا
دلت
گیر ِ دیگری شده است…



"مصطفی زاهدی"

حال این روزهایم حال غریبی ست

حال این روزهایم حال غریبی ست
من چند روزی‌ست دنیا و آدمهایش را جور دیگری می بینم
انگار چیزهایی در من گم می شود و

چیزهای دیگری جایش را می گیرد
چند وقتی‌ست حس می کنم
رنگ ها معنای تازه تری پیدا کرده اند
من فکر می کنم
چند وقتی‌ست باران، پاییز، مهتاب و مه
مفهوم دیگری دارند
شاید باورت نشود اما
چند روزیست احساس می کنم راههای نرفته
زیبایی بیشتری می توانند داشته باشند
من چند وقتی‌ست که می بینم
غیر از رنگ چشم های تو
چشم‌ها می توانند
رنگ های دیگری هم به خود بگیرند
موهای دیگران می تواند روشن تر یا تیره تر از موهای تو باشد
و زیبایی در انحصار هیچ کس نیست!
حال این روزهای من شبیه حال زندانیِ ابد خورده ایست
که نوید آزادی به گوشش رسیده است!
باور کن!
این منم که این حرف‌ها را می زنم!
دیگر کور نیستم
چند وقتی‌ست حتی فکر می کنم
می توانم کسی را بیش از تو هم دوست داشته باشم!
تو ذره ذره در من محو می شوی
و من این روزها
حال بهتری دارم.



مصطفی زاهدی

من و تو کودکان سالخورده ای بودیم

من و تو
کودکان سالخورده ای بودیم
که فکر می کردیم
عشق
پروانه ای در میان انگشت هایمان است
که هر گاه مشتمان را به رویش وا کنیم
دوباره بر دست‌هایمان خواهد نشست...
من و تو
فرصتِ زندگیِ هم بودیم
مــــا..
همدیگر را از دست داده ایم.

مصطفی زاهدی

فراموش

دیگران محبوبشان را
با بزرگ نمایی عیب و نقص هایی که در آنها دیده اند
فراموش می کنند
اما من
هیچگاه نخواستم
چیزی غیر از آنی که دوست داشتم در تو بیابم
شاید از همین روست که تو را
سخت تر و دیرتر از همه آنهایی که
معشوقشان را آنگونه که هست دریافته اند
فراموش می کنم

مصطفی زاهدی

می خواهم خوشبخت باشم.

دارم از چشم های تو دنیا را می بینم
با لب های تو لبخند می زنم
با دست های تو نوازش می کنم!
چنان گم گشته ام در تو
که نمی توانی پیدایم کنی
مثل قطره ای که به دریا پیوسته است
شکل سایه ای که به تاریکی
و شبیه اندوهی که به من!
باید دنیا را به کامت کنم
حتی اگر نبینی ام!
می خواهم خوشبخت باشم.

"مصطفی زاهدی"

به من هرگز نگو "دوستت دارم"!

به من هرگز نگو "دوستت دارم"!
گوشم از تکرار لفظ این نخ نماترین جمله تاریخ پر است.
چشمهایت به تنهایی
برای گفتن تمام آنچه در قلب توست، کافی ست.
در چشمهای تو فریادی ست،
آن هنگام که "دوستت دارم" را با بغضی بی اختیار
در برابرم معنا می کنی.
"دوستت دارم" را نگو؛
با سکوت معصومانه‌ی نگاهت فریاد کن!
چشم ها دروغ نمی گویند.

"مصطفی زاهدی"