یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

فرصتی نیست

فرصتی نیست
پیراهنت را تا صبح خشک کنی
ابری را از ذهن گلدانی عبور
ودر سینه کش دیوار
تراژدی آلوده ی شب باشی
با این همه خیابانهای مریض
نیاز دارم، تا حرام نشدیم
کسی، سرمان را جای امنی بگذارد


مریم_نوروزی

هرشب کسی دست مرا بی دست می بندد

هرشب کسی دست مرا بی دست می بندد
با بوسه هایش با دهان مست می بندد
مریم_نوروزی

بغض می کند

بغض می کند
خدا کند به تو آغشته باشد
پرنده ای که در چشمم تخم کرده ست

مریم_نوروزی

اهل توام اهل چشمان تو

اهل توام
اهل چشمان تو
که روشن ست
هیچ کس نامی برای آن ندارد

مریم_نوروزی

ازدور به تو نزدیکم

ازدور به تو نزدیکم
از باغ لبهایت تمشک
از موج موهایت
دریا را به تن شانه هایم می کشم
باد دست وپا می زند
دور می اندازمش
راههای نا بلدم
نقشه ی سرزمین توست
از دورداستان بلند غم انگیزی ام
آبستن دردهای بیشمار
به قدر چشمهای دونفر
بارانی ام
از نزدیک همان اندازه که دور است
این زخم دیده نمی شود
می ن‌ویسم
دوستت دارم

مریم_نوروزی