یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آدم ها من را به یاد تو نمی اندازند

آدم ها
من را به یاد تو نمی اندازند
این جا هیچ کس شبیه تو نیست
من در شهر
و در بین این همه آدم
همیشه دلتنگم
اما همین که دور می شوم
همین که به درختی ، کوهی ، چشمه ای برمی خورم
تو را می بینم
تو را که دشت ها
روی دست هایت می خوابند
و رودها
ادامه ی رگ های تواَند
و آب ، آبِ وحشی
که من را به نوازشِ عریانی اش وا می دارد
تصویر آینه ی توست
دلم که تنگ می شود برایت
کنار آتش می نشینم
دریا می کشم و
به درختان فکر می کنم


مریم ملک دار

در تو دریای آرامی‌ست

در تو دریای آرامی‌ست
در من کشتی کوچکی
که بر آب‌هاى تو سفر می‌کند

در تو درختی ایستاده است
در من گنجشکی
که بر شانه‌های تو
آواز می‌خواند

آفتابی‌ست در تو
و در من دانه‌ی گیاهی
رو به شعله‌های تو قد می‌کشد

در تو
نیمه‌ی گمشده‌ی جهانی‌ست
که نیم دیگرش
در من زندگى می‌کند


#مریم_ملک_دار

دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی

دلتنگ که باشی آدم دیگری میشوی

خشن تر، عصبی تر، کلافه تر و تلخ تر..

و جالب اینکه با اطراف هم کاری نداری

همه را نگه میداری

و دقیقا سر همان کسی خالی میکنی که

دلتنگ اش هستی!


((مریم ملک دار))

بوی صبح می‌دهی،

بوی صبح می‌دهی،

و گنجشک‌ها
در خنده‌هایت پرواز می‌کنند.
حسودی‌ام می‌شود
به خیابان‌ها و درخت‌هایی،
که هر صبح
بدرقه‌ات می‌کنند...


حسودی‌ام می‌شود
به شعرها و ترانه‌هایی که می‌خوانی
- خوشا به حال کلماتی،
که در ذهن تو زیست می‌کنند!
دلم می‌خواهد
یک‌بار دیگر
شعر را
خیابان را
تمام شهر را،
با کودک مهربان دست‌هایت
از اول،
قدم بزنم...

به این روزها بگو به احترام بودنت بایستند.

به این روزها بگو به احترام بودنت بایستند.

به این ساعت‌ها بگو آهسته‌تر بروند؛

می‌خواهم کنار دستهایت مقبره‌ای بسازم

و تمام ابرها را از تمام پاییزها،

تمام گنجشکها را از تمام درختها،

به صبح این خانه بیاورم،

ساعت را کوک کنم

و در انتظار «صبح ‌بخیر» تو دراز بکشم.

از: مریم ملک‌ دار

در تو درختی ایستاده است

در تو دریای آرامی‌ست
در من کشتی کوچکی
که بر آب‌هاى تو سفر می‌کند

در تو درختی ایستاده است
در من گنجشکی
که بر شانه‌های تو
آواز می‌خواند

آفتابی‌ست در تو
و در من دانه‌ی گیاهی
رو به شعله‌های تو قد می‌کشد


در تو
نیمه‌ی گمشده‌ی جهانی‌ست
که نیم دیگرش
در من زندگى می‌کند

#مریم_ملک_دار

آدم ها من را به یاد تو نمی اندازند

آدم ها
من را به یاد تو نمی اندازند
این جا هیچ کس شبیه تو نیست
من در شهر
و در بین این همه آدم
همیشه دلتنگم
اما همین که دور می شوم
همین که به درختی ، کوهی ، چشمه ای برمی خورم
تو را می بینم
تو را که دشت ها
روی دست هایت می خوابند
و رودها
ادامه ی رگ های تواَند
و آب ، آبِ وحشی
که من را به نوازشِ عریانی اش وا می دارد
تصویر آینه ی توست
دلم که تنگ می شود برایت
کنار آتش می نشینم
دریا می کشم و
به درختان فکر می کنم

مریم ملک دار