یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

شعری نیمه کاره دارم

شعری نیمه کاره دارم
و کلمات
زیر بار انبوهی از سکوت جان سپرده اند
و انگشتان جوهریم
به خون کشیده است واژه ها را
به حتم
صفحه ای ورق خورده از تقویم
برایم فکر بهتری دارد.

محبوبه محمدی

رسیده ام به صبح

رسیده ام به صبح
به قراری شیرین از تلالو نور
به باوری سرخ
و خیالی که سبز است به عشق
بار امانت است اندیشه ام
و چه بی پرواست
پروانه نو جَسته از پیله شعور
و لقایی که مرا میطلبد.


محبوبه محمدی

من ندانستم!!!!؟

من ندانستم!!!!؟
سخن چین دوست بود؟
یا سخن دان را سخن از دوست بود؟
نه دلی با من جدا از دوست بود
نه دلی بی یاور و مانوس بود
این ضَرَب از دوستانم دور بود
ضربه از طایفه منحوس بود
گرچه از چشم خدا دور نبود
هر چه بود
هر چه نبود
اینجور بود.


محبوبه محمدی

چشمهایم را بستم

چشمهایم را بستم

شاید تو را طور دیگری در خواب دیده باشم

گوشهایم را شستم تا تو را طور دیگری شنیده باشم

دستهایم را در خاک و گِل مدفون کردم تا شاید تورا طور دیگری سبز دیده باشم

پاهایم را به عمد به زنجیر کشیدم تا با تو طور دیگری راه رفته باشم

اما

مگر میشود با رنج طور دیگری زیست

و جهان را طور دیگری خواست؟

محبوبه محمدی

دلتنگی نجوای پر تکرار پریشانیست

دلتنگی نجوای پر تکرار پریشانیست
در هجوم نیش عقربه ها
و ساعتی که بی جان است در برابر درد.
دلتنگی رخت خیس خیابان است
بی چتر در عبور ممتد باران
میانه ی راهیست نا معلوم
و پایی که همیشه میلنگد.


محبوبه محمدی