یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دنیا دقیقا شما را همانطوری میبیند

دنیا دقیقا شما را همانطوری
میبیند که خودتان می‌ بینید...

اگر خودتان را کوچک ببینید
شک نکنید او هم شما را کوچک
خواهد دید...


اما اگر خودتان را قوی و محکم ببینید
جهان هم شما را قوی و محکم میبیند

پس به خودت بگو :

من سرشار از قدرت و انرژی مثبتم
من قهرمان زندگی خودم هستم
من مهربان و صبورم ...
الهی شکر

خودتون رو قدرتمند ببینین و همیشه شکرگزار خداباشین

تا جهان هم شما رو قدرتمند ببینه و روز به روز نعمت های بیشتری وارد زندگیتون بشه

یه وقتایی باید بی خودی شادبود

یه وقتایی
باید بی خودی شادبود
یه وقتایی
بایدهرجورشده از ته دل خندید
یه وقتایی
بایددیوونه بازی درآورد
فقط واسه اینکه حال واقعیت رو گرفت

بدترین چیزی که می‌تواند

بدترین چیزی که می‌تواند در جریان عشق ورزیدن به کسی اتفاق بیفتد این است که انسان خودش را گم کند.
و فراموش کند که خودش نیز موجود گرانبهایی بوده است.

نگران نباش ،موفقیت صبر میخواهد.

گاهی برای انداختن یک درخت باید صد ضربه تبر بزنید.

از این صد ضربه، نود و نه ضربه اول کارش این است که

شرایط را برای ضربه صدم آماده کند. 

اینکه درخت در طول نود و نه ضربه سر جایش است،

دلیل بیهودگی آن ضربات نیست، دلیل دلسردی نیست، دلیل ناامیدی نیست.

هر مبارزه ای به همین شکل است.

اینکه اقداماتی که میکنیم به سرعت جواب نمیدهد

نباید در عزم و اراده ما خللی ایجاد کند. 


هر کاری میکنیم بگذاریم به حساب یکی از همان نود و نه ضربه اول.

ضربه صدم بالاخره از راه می رسد و درخت را می اندازد.

نگران نباش ،موفقیت صبر میخواهد. نا امید نشو هرگز

من به این معجزه ایمان دارم

من به این معجزه ایمان دارم
منتظر باید بود
تا زمستان برود
غنچه ها گل بدهند...

مکث

تو لیست خرید برای همسرم نوشته بودم: یک و نیم کیلو سبزی خوردن.
همسرم آمد. بدوبدو خریدها را گذاشت خانه و رفت که به کارش برسد. وسایل را که باز میکردم سبزی ها را دیدم. یک و نیم کیلو نبود. از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمی داد. حسابی جا خوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر میگذارم سر سفره. سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد. بعله. تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون نایلون خرید را هم خیس کرده بود. در بهت و عصبانیت ماندم. از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است. به جای یک و نیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد، از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود!! یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسر که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟!ویک دعوای بزرگ راه بیاندازم.
. بعد بی خیال شدم. توی ذهنم کمی جیغ و داد کردم و بعد همان طور که با خودم همه نمونه های خریدهای مشابه این را مرور میکردم ، فکر کردم: شب که آمد یک تذکر درست وحسابی میدهم.

بعد به خودم گفتم: خوب شد زنگ نزدی! شب که آمد هم نرم تر صحبت کن. رفتم سراغ بقیه کارها و نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده. ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش کنم. ارزش ندارد غرغر کنم. ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم حالا! مگر چه شده؟! یک خرید اشتباهی. همین.
دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم :

راستی ها سبزی هاش پلاسیده بود. یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ اون روز باشه.
تمام.
همسرم هم در ادامه گفت: آره عزیزم میخواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری وخسته ﻣﻴﺸﻲ، دیگه نخواد سبزی هم پاک کنی.

آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد. مکث را تمرین کردم....وﺑﻪ همسرم عاشقانه تر نگاه میکردم.وفهمیدم اگراونموقع زنگ میزدم امکان داشت روزقشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر.

ربطی نداره متاهلی یا مجرد
مکث را تمرین کن.
گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم . . .
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم . . .
گاهی خیلی چیزارو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم . . .
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم . . .
گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش میدیم . . .
گاهی میشه ادامه داد اما با اشتیاق انصراف میدیم . . .
گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه میدیم . . .
و گاهی . . . گاهی . . . گاهی . . . تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یا نمیخوایم... بدونیم. . . .
کاش بیشتر مراقب خودمون، تصمیماتمون و گاهی . . . گاهی های زندگیمون باشیم . . .
کاش یادمون نره که فقط:

یک-بار-زنده-ایم-و-زندگی-میکنیم-فقط-یکبار!