یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

برقص پیش از آنکه پروانه‌ها

برقص پیش از آنکه پروانه‌ها
خاطرۀ گل‌های پیراهنت را
برای شکوفه‌های پلاسیده تعریف کنند
و حریر نازکِ دامنت را
دست‌های زبرِ زندگی نخ‌کش‌کند
لیلا_کردبچه

نمی‌خواهم نگرانت کنم امّا هنوز زنده‌ام . . .

نمی‌خواهم نگرانت کنم امّا
هنوز زنده‌ام . . .
و این روزها هربار حواسم را پرت کرده‌ام در خیابان
بوق اولین ماشین، عقب‌عقبم رانده است . . .
نمی‌خواهم نگرانت کنم امّا
این شب‌ها هربار
ناامیدی مرا به پشت بامِ خانه رسانده است . . .
با احتیاط پله‌ها را
یکی
یکی
یکی
پایین آمده‌ام
با اینکه می‌دانستم در من
دیگر چیزی برای شکستن نمانده است . . .
این شب‌ها روی پیشانی‌ام
جای روییدنِ شاخ می‌خارد و
پوستم این شب‌ها زبر و خشن شده است
و تو از شکوه کرگدن شدن چه می‌دانی . . . ؟
و بر این سیاره خاکی موجوداتی هستند
که سرانجام فهمیده‌اند
بی‌عشق می‌شود زنده ماند . . .
موجودات عجیبی
که بی‌آنکه کسی جایی نگرانشان باشد
با احتیاط از خیابان عبور می‌کنند
پله‌ها را دست‌به‌نرده پایین می‌آیند
و صبح‌ها در پارک می‌دوند
موجودات باشکوهی
که اگر خوب به سخت‌جانی چشم‌هایشان خیره شوی،
می‌فهمی
هنوز نسل دایناسورها منقرض نشده است . . .
نمی‌خواهم نگرانت کنم
نمی‌خواهم نگرانت کنم امّا . . .
امّا
نداشتنت را بلد شده‌ام . . .
و مثل کودکی که سرانجام فهمیده است
تمام آنانچه در تاریکی‌ست
همان‌هاست که در روشنایی‌ست،
به خیانتِ دست‌های تو فکر می‌کنم
که تمام این سال‌ها
چراغ‌ها را
خاموش نگه داشته بودند . . .

هزار سال
پیش از آنکه جاده را رفتن آموخته باشند
دلتنگِ تو بودم،
انگار
هزار سال منتظر بودم
بیایی پشت پنجرۀ اتوبوس
برایم دست تکان بدهی،
تا این شعر را برایت بنویسم.

"لیلا کردبچه"

می‌ترسم

می‌ترسم

از روزهایی که با تنور تو روشن نمی‌شوند


و شب‌هایی که با هزار و یک روایت گوناگون


چشم‌های مرا نمی‌بندند


می‌ترسم...


لیلا کردبچه

گاهی وقتا به عشق تو

گاهی وقتا به عشق تو
نه خوشبینم، نه بدبینم
ولی روزای دلتنگی
تاحدّ مرگ غمگینم


لیلا کردبچه

تقصیر چشم های تو نیست

تقصیر چشم های تو نیست
که در نقطه های کور خانه زندگی می کنم
و تکرار می شوم هر روز
شبیه عطر بهار نارنج ، روی میز صبحانه
شبیه خطوط قهوه ای چای ، ته فنجان ها
و شبیه زنی در آینه که ابروهایش را برمی دارد و
فکر می کند دنیا در چشم های تو تغییر خواهد کرد
تقصیر چشم های تو نیست ، می دانم
این خانه تاریک تر از آن است
که چهره ام را به خاطر بسپاری
و ببینی چگونه بوی مرگ از انگشت هایم چکه می کند
هر بار که نمی پرسی شعر تازه چه دارم
حق با توست
پوشیدن پیراهن حریر
و آویختن گوشواره های مروارید
حس شاعرانه نمی خواهد
و می شود آنقدر به نقطه های کور زندگی عادت کرد
که با عصای سپید کنار هم راه برویم
و با خطوط بریل باهم حرف بزنیم

لیلا کردبچه

به نبودنِ تو فکر کردم

به نبودنِ تو فکر کردم

و از خودم پرسیدم آیا دنیا

می‌تواند از این هم غم ‌انگیزتر بشود؟

((لیلا کردبچه))

جدا کننده متن وبلاگ لاینر وبلاگ

یک عکس کوچک تا خورده

یک عکس کوچک تا خورده

از مردی که پیراهنش هنوز روشن است

چند شعر عاشقانه کوتاه

از شماره ای که همیشه خاموش است

و یک جفت چشم

که هر شب تا صبح

به این هر دو خیره مانده است...

نگهبان شب کارخانه ای ورشکسته ام

گاهی آرزو می کنم دزدی بیاید

به جای دست ها و دهانم

چشم هایم را ببندد

#لیلا کردبچه