یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

پاییزی دیگر، باران و بوی دیوارهای

پاییزی دیگر، باران و بوی دیوارهای
کاه گلی
یادآور آن روزها، روزهای
خانه ی پدری
نقش آن خانه از جنس رویاهای کودکی
سقف و دیوار خانه پر از مهر مادری
کاش می شد بازگشت به همان خانه پدری

همیشه سرزمین رویا وسیع تر
از میدان زندگی ست
کاش می شد
لحظه ها را پس گرفت ...
بازگشت
به همان خانه پدری


فاطمه دانشور

در آستانه نور

در آستانه نور
زنانی ستاره بدست
و مردانی با قلبی به وسعت آسمان
نوشتند از عشق و نور ...


امید به طلوع نور ...

فاطمه دانشور

کافی ست خوب بنگری

کافی ست
خوب بنگری
یکی از هزاران نجواهای عاشقانه
آرام ...
را که هر لحظه‌,پروانه وش,بر بوته
ذهنم,به سمت,
تو پر می کشد را مهمان باغ قلبت کنی
و بدانی آنسوی سکوت و آرامش
برایت,
با یک عاشقانه آرام
دنیایی از عشق,
ساخته ام
و این سرآغاز قشنگیست ...



فاطمه دانشور

منم آن شیدایی که با خیال عشق تو

منم آن شیدایی
که با خیال عشق تو
دلم پر می کشد تا حوالی تو

کاش بودی ...
خیال بودنت هم زیباست ...


فاطمه دانشور

پاییز

پاییز
در حال عبور از میان درختان سپیدار
صدها برگ زرد و نارنجی
با خود همراه
داشت
با آوای
در درون نقش برگ ها
گویی, هر کدام سرنوشتی بردوش
داشت.


فاطمه دانشور

آفتاب در حال غروب بود

آفتاب در حال غروب بود
چشم هایش خسته از سایه ها
روی سکوی که دریا را زیر نظر داشت
نشست,
دریا با آن موج های بلند
خود را به ساحل می زد
گویی ,
دریا هم مانند خورشید
خسته از زیبایی بود
و در حال عبور ...
گاهی,
باید مانند رود
گذشت و رفت ...
چنان که گویی
هرگز,در مسیرِ تو
سایه ای نبوده ست...


فاطمه دانشور

از خدا خواهم تو را با این دعا

از خدا خواهم تو را با این دعا
روز و شب مانی بروی چشم ما

فاطمه دانشور

دوست داشتن تو لبخند

دوست داشتن تو لبخند
اول صبحی ست
که هر روز بر لبانم می نشیند
و نمیدانم چرا؟


فاطمه دانشور