یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

می شود بغلم کنی ؟

می شود بغلم کنی ؟
محکم
از آنهایی که سرم چفت شود روی قلبت و
حتی هوا هم بینمان نباشد
می شود بغلم کنی ؟
دلم تنگ است
برای بوی تنت
برای دستانت که دورم گره شود
و برای حس امنیتی که آغوشت دارد
میشود بغلم کنی ؟
هیچ نگویی
فقط بگذاری گریه کنم
و آرام در گوشم بگویی
مگر من نباشم که اینجور گریه کنی
می شود بغلم کنی ؟
تمام شهر می دانند
از تو هم پنهان نیست
همین روزهاست که دلتنگی کاری دستم دهد
و در حسرت لمس دوباره ی آغوشت
برای همیشه بمانم
می شود بغلم کنی ؟

فاطمه جوادی

آدمی با بهانه‌های کوچک است

آدمی با بهانه‌های کوچک است
که زنده میماند !
عطری، پیراهنی، امید برگشتنی؛
دوباره دوستت دارم
شنیدنی چیزی ...


فاطمه جوادی

میشود بدون توهم خوب بود،

میشود بدون توهم خوب بود،
میشود دل کند از تو،
میشود خاطرات را به دست باد داد،
میشود دیگر برای آن چشم ها نمرد،
میشود خوشحال بود،بازهم خندید،
میشود شبهای دلتنگی را سر کرد،
میشود تنهایی هم زیر باران قدم زد،
ولی
دوباره عاشق شدن،نمیشود که نمیشود...


فاطمه_جوادی

سالی که بهارش تو باشی...

«سبزی» چهارخانه ی پیراهنت،
«ساعت» های کنار هم بودنمان،
«سیر» نگاه کردنت،
«سیب» لبخندت،
«سکه»های متبرک شده با لمسِ دستانت،
«سمنویی» به شیرینی لحظه‌هایمان
و سینِ هفتم هم بماند
برای «سایه‌ات» روی زندگیم...
نیکوترین سال ممکن است،
سالی که بهارش تو باشی...

فاطمه_جوادی

به یک نفر که بیاید و بماند و با بودنش

به یک نفر که بیاید و بماند و با بودنش
بود و نبود غروب جمعه را به بازی بگیرد،
نیازمندیم...

فاطمه جوادی

من میگویم شب بخیر

میگویم شب بخیر
بخوان :
یک روز دیگر هم سر شد با دوست داشتنت
بخوان :
آرزوی امشبم هم تو بودی
بخوان :
این شبها برای بخیر شدن به یکی
مثلِ #تُ نیاز دارد...
من میگویم شب بخیر
#تُ بگو من هم دوستت دارم ...

#فاطمه_جوادی

بین خودمون می ماند

بین خودمون می ماند
دوستت دارد اندازه من ؟
آنقدر که بغضش بگیرد وقتی نگاهت می کند
و آرزویش فقط تو باشی و تو ؟
آنقدر که غم دنیا آوار شود روی سرش
وقتی غم توی صدایت حس کرد ؟

بین خودمان می ماند
دوستش داری ؟
آنقدر که دستهایش را
حتی برای یک ثانیه هم ول نکنی
آنقدر که دیدنِ اشک هایش را طاقت نیاوری ؟


بین خودمان بماند
تو انگار حالت خوب است
تو انگار خوشبختی
انگار خوشحالی شکر خدا
ولی من
هنوز نبودنت را بلد نشدم
هنوز عادت نکردم به دیدن این جای خالی
و بدتر از همه حالم خوب نشده که نشده

فاطمه جوادی

من و تو بدهکاریم،

من و تو بدهکاریم،
به پیاده رو های ولیعصر...
به عکس های دو نفره ای که نگرفتیم...
به حس های خوبی که از خودمان دریغ کردیم...
من و تو بدهکاریم،
به همه کسانی که بعد از ما دیگر عاشق نشدند...
به همه کسانی که بعد از ما بدبین شدند به هر چه عشق و عاشقی...
ولی تو بیشتر از من بدهکاری؛
تو به تک تک اشک های من،
به تک تک تارهای سفیدم،
به بغض های مادرم؛
بدهکاری...
تو بدهکاری به خانه ای که قرار بود خانه ما شود،
خانه من و تو...
به بچه هایی قرار بود پدر و مادر صدایمان بزنند...
تو بدهکاری به تک تک گل هایی که میخواستم برایت بخرم،
بدهکاری به تک تک دوستت دارم هایی که روی لبم آمد و جایش را پنج ساعت هق هق گرفت...
تو بدهکاری،
به تک تک شعر هایی که برایت فرستادم و خوانده نشد...
بدهکاری بیشتر از همه به مردی که در آغوشش گرمای تنِ تو یادم می آید...
تو یک عمر عاشقی به من بدهکاری...

#فاطمه_جوادی