یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بگویم زخم‌ام آن‌قدر عمیق شده

برای تو چه بگویم؟
‏بگویم زخم‌ام آن‌قدر عمیق شده
که می‌توان در آن درختی کاشت؟‏
بگویم غمینگم و مرگ کاری نمی‌کند؟

"‏غلامرضا بروسان"

تو کشته شدی

تو کشته شدی
و ناچار بودی از رویایت دست بکشی
خبر مرگت را
چون شاخه یِ پر شکوفه یِ گیلاس
آوردند گذاشتند وسط حیاط...

چون بیابانی دور افتادم از خودم

چون بیابانی
دور افتادم از خودم
و پوسیدم
چون پایه‌های پلی در آب...

دستت

دستت
مثل یک شعر سیاسی گرم است..

آن روزها غربت نبود

آن روزها غربت نبود
و غم
میان دو انگشت جای می‌گرفت‌...

هر شب خواب تو را می بینم..

دستم را زیر سرم می‌گذارم
و به خواب می‌روم ،
من و دستم
هر شب، خواب تو را می‌بینیم ،
عزیزم

ما حتمن عاشق همیم که این‌همه از هم دوریم .


"غلامرضابروسان"

213

با من حرف بزن


مثل یک پیراهن نارنجی با روز


مثل وقتی که ابر


صرف شستن یک سنگ می کند ..


مثل وقتی که صرف ِ همین شعر می شود


با من حرف بزن


مثل یک بازی در وسط تابستان


و به چیزی فکر نکن ..


"غلامرضابروسان"