یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

با من حرف بزن

با من حرف بزن
مثل یک پیراهن نارنجی با روز
مثل وقتی که ابر 
صرف شستن یک سنگ می کند .
مثل وقتی که صرف ِ همین شعر می شود
با من حرف بزن 
مثل یک بازی در وسط تابستان
و به چیزی فکر نکن 
می دانم 
زمین گرد است 
و جاذبه 
در پای درختان سیب بیش تر است

رضا_بروسان

برای تو چه بگویم؟

برای تو چه بگویم؟

ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺯخمم ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﻋﻤﯿﻖ ﺷﺪﻩ

ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﮐﺎﺷﺖ؟

ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻏﻤگینم

ﻭ ﻣﺮﮒ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ...؟ 


((غلامرضا بروسان))

دستم را زیر سرم می گذارم

دستم را زیر سرم می گذارم

و به خواب می روم

منو دستم هر شب خواب تو را می بینیم

عزیزم

ما حتماٌ عاشق همیم که این همه از هم دوریم.

"غلامرضابروسان"

آن روزها غربت نبود

آن روزها غربت نبود
و غم
میان دو انگشت جای می‌گرفت‌...

به تو فکر می کنم

به تو فکر می کنم
در چشم های بسته آفتاب بیشتری هست
به تو فکر می کنم
و هر روز
به تعداد تمام دندان هایم سیگار می کشم.

غلامرضا بروسان

گاهی دلم به اندازه‌ی غاری

گاهی دلم به اندازه‌ی غاری
که آدم هایش به جای دیگری کوچ کرده‌اند
می‌گیرد
و تنهایی
مثل مورچه‌ای روی دستم راه می‌رود
گاهی دلم گُلی می‌شودکه زنبوری در آن مُرده است . . .

غلامرضا_بروسان

​ من بچه بودم

من بچه بودم
نه حرکتی
نه دلهره‌ای
نه رویایی
من فقط بلد بودم
کوچک باشم
و در آوازهای مادرم پنهان بشوم...


نه حرکتی
نه دلهره‌ای
نه رویایی
من فقط بلد بودم
کوچک باشم
و در آوازهای مادرم پنهان بشوم...