یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دل ز بی عشقی به جان آمد

دل ز بی عشقی به جان آمد چه شد جانان مَن

کو طبیبی تا ز بی دَردی کند دَرمان مَن

 

سخت تاریک است زندانِ حیات ، ای شمع عشق !

پرتوی افکن دو روزی باز بر زندان مَن...

عماد خراسانی

آنکه رخسار ترا این همه زیبا می کرد


آنکه رخسار ترا این همه زیبا می کرد
کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد

آنکه می داد ترا حسن و نمی داد وفا
کاشکی فکر من عاشقِ شیدا می کرد

یا نمی داد ترا این همه بیدادگری
یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد

کاشکی گم شده بود این دلِ دیوانه ی من
پیش از آن روز که گیسوی تو پیدا می کرد

ای که در سوختنم با دلِ من ساخته ای
کاش یک شب دلت اندیشه ی فردا می کرد

کاش می بود به فکر دلِ دیوانه ی ما
آنکه خلق پری از آدم و حوا می کرد

کاش درخواب شبی روی تو می دید عماد
بوسه ای از لب لعل تو تمنا می کرد

عماد خراسانی

از تو آنی دل دیوانه ی من غافل نیست

از تو آنی دل دیوانه ی من
غافل نیست

این که در سینه من هست
تو هستی، دل نیست...

دیده‌ام زلف پریشان تو در چنگ رقیب

دیده‌ام زلف پریشان تو در چنگ رقیب 
بی سبب نیست که شب خواب پریشان بینم!

عماد خراسانی

"غمت“ ناخوانده مهمانی‌ست هر شب در سرای من

"غمت“ ناخوانده مهمانی‌ست هر شب در سرای من

اگر یک شب

تو خود مهمان من باشی چه خواهد شد؟


عماد_خراسانی