یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

تو با اولین بلیط قطار رفتی

تو با اولین بلیط قطار رفتی
اما،هنوز ایستگاه هست…
نشسته ام روی یکی از صندلی هایش
و نگاه می کنم دور شدنت را!
میدانی؟دارم به این فکر می کنم
از میان مسافرانی که می روند
چرا هیچکدام قصد بازگشت ندارند؟


علی_کشاورز

با خودت می گویی تیغ های آفتاب که برسد حتما روز دیگری است

چه قدر بیهوده
در ابعادی اینچنین
با چشمانی نیمه باز
حتی نمی شود نفس کشید
انگار زنده ای!
روی تخت رها می شوی
آزادی را نمی یابی
چندین بار
به چپ و راست می لغزی
سنگینی رهایت نمی کند
خستگی را می پذیری
در تنهایی
تصویرهای ذهنت را مرور می کنی
با خودت می گویی
تیغ های آفتاب که برسد
حتما روز دیگری است

اما
دوباره تکرار شده ای

علی کشاورز