یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

وقـتی همگان رفتند، مائیم که می نالئیم

وقـتی همگان رفتند، مائیم که می نالئیم
از دوری آن یارم ، بی طاقت و بی هالئیم

از شوکت و از رفعت از هیبت و از طلعت
از یاد تو در یادم افتاده در این گالئیم

بعد از تو دلم جانا غمگین و پریشان است
از طلعت روی تو در قیل و در این غالئیم

پایان شده این شادی ای وای ز داغ تو
از داغ غمت ای جان زاریم و در این حالئیم

این دل که شد مشکل افتاد چو سر بر گٍل
از عشق تو ای جانان افتاده در این چالئیم

چون داغ دل افروزی از عشق تو می سوزیم
یارب تو نگر ما را تنها و دگر زالئیم

من می بزم از می سقا تو نگر سرباز
مست گشته دگر از او افتاده در این جالئیم

علیرضا چریکی

بنگر در پشت پنجرهٔ تار

بنگر در پشت پنجرهٔ تار
جز یک رنگی چیزی نمی بینی
ولی رنگ های پدید می آید
که از رنگ بخشندگی است
دست های که از احسان است
که ضعیف ها را در می یابد
دلهای که پر از عشق اند
که به تهی دستان عشق می‌ورزند
و قلب ه ای که پر از ایمان است
که ایمان را با لطف، زنده نگه میدارد

علیرضا چریکی