یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بلند شو از دلت شروع کن.

شاید مرا دیگر نشناسی
شاید مرا به یاد نیاوری،
اما من تو را خوب می شناسم
ما همسایه شما بودیم و شما همسایه ما و همه مان همسایه خدا
یادم می آید گاهی وقت ها میرفتی زیر بال فرشته ها قایم میشدی و من همه ی آسمان را دنبالت می گشتم
تو می خندیدی و من پشت خنده هایت پیدایت میکردم
خوب یادم هست که آن روزها عاشق افتاب بودی...
توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود...
نور از لای انگشت های نازکت می چکید...
راه که میرفتی ردی از روشنی روی کهکشان ها میماند
یادت می آید?گاهی شیطنت میکردیم و میرفتیم سراغ شیطان.تو گل بهشتی به سمتش پرت میکردی و او کفرش درمی آمد.اما زورش به ما نمی رسید.
فقط میگفت:همین که پایتان به زمین برسد،میدانم که چطور از راه به درتان کنم.
تو،شلوغ بودی،آرام و قرار نداشتی.آسمان را روی سرت می گذاشتی و شب تا صبح از این ستاره به آن ستاره میپریدی و صبح که میشد در آغوش نور به خواب میرفتی اما همیشه خواب زمین را میدیدی.
آرزویی رویاهای تو را قلقلک میداد.دلت میخواست به دنیا بیایی و همیشه این را به خدا می گفتی.و آنقدر گفتی و گفتی تا خدا به دنیایت آورد.من هم همین کار را کردم،بچه های دیگر هم....
ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد
تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را،
ما دیگر نه همسایه هم بودیم و نه همسایه خدا
ما گم شدیم و خدا را گم کردیم
دوست من،همبازی بهشتی ام!نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ شده هنوز آخرین جمله خدا توی گوشم زنگ میزند
از قلب کوچک تو تا من،یک راه مستقیم است ،
اگر گم شدی از این راه بیا
بلند شو از دلت شروع کن.شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم...

عرفان نظری آهاری

در و دیوار دنیا رنگی است؛ رنگ عشق...

در و دیوار دنیا رنگی است؛ رنگ عشق...

خدا جهان را رنگ کرده است؛ رنگ عشق...

و این رنگ همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد.

از هر طرف که بگذری

لباست به گوشه ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد.

اما کاش چندان هم محتاط نباشی؛

شاد باش و بی پروا بگذر،

که خدا کسی را دوست تر دارد که لباسش رنگی‌تر است...



 عرفان نظرآهاری

هر‌ ویروسی برای‌آنکه خودش را تکثیر کند

هر‌ ویروسی برای‌آنکه خودش را تکثیر کند به بدنی محتاج است، به میزبانی که پذیرایش باشد.
ویروس اگر بر در و دیوار بماند و کسی به او دست نزند، سرانجام از بین خواهد رفت.
هررذیلتی نیز به‌بدنی‌محتاج‌ست به تنی که آن را در خود جا بدهد
دروغ اگر روی زمین افتاده باشد و کسی آنرا بر ندارد،
خواهد مرد اما دروغ را که در دهان میگذاری جان‌میگیرد؛
دروغ ‌را که میگویی زنده‌میشود و خودش را میسازد و تکثیر میکند و سرایت می‌کند از این دهان به آن دهان.

نفرت اگر روی زمین افتاده باشد، خودش خواهدمرد
اما وقتی آنرا بر می‌داری و در دلت می گذاری، از تو تغذیه می‌کند تا بزرگ شود.
حیات او ممات تو خواهد شد.
تنت میزبان نفرت می شود. او تمام تو را می‌خورد تا زنده بماند. تو هر روز متنفرتر و متنفرتر و
متنفرتر میشوی تانفرت‌جان‌بگیرد تو میمیری تا نفرت زنده بماند...

حسادت هم همین است، خشمگینی و کینه ورزی،
و بدخواهی و حیله گری، و دسیسه چینی و بی رحمی، و بد‌اندیشی هم همینطور است.
همه شان بدن می خواهند! میزبان می خواهند ..

جسمی میخواهند تا آنرا بخورند، روحی‌می‌خواهندتا سوارش‌شوند آنها تنت را می خورند،
روحت را می خورند، قلبت را می خورند،
جانت را می خورند... بعدها، جنازه ات را هم خواهند خورد.

حالت خوش نیست؟ شاید که بیماری. بدنت را نگاه کن، روحت را، جانت را، روانت را،
قلبت را، ببین کدام رذیلت در تو جا خوش کرده است. ببین میزبان کدامینی ؟

خوب بودن، ماجرای ترس از دوزخ و طمع بهشت نیست. قصه ثواب و عقاب نیست.
شریعت‌نیست طریقت‌هم نیست خوب‌بودن همان عقلانیت است همان سلامت است.

خوب بودن این است که نگذاری رذیلت ها در تنت تکثیر شوند،
این‌ است‌ که نگذاری روحت میزبان ناراستی ها باشد...

حالت خوب می شود اگر‌جانت مزرعه‌ پلشتی‌ها نباشد .

عرفان نظرآهاری

هر روز از خودت بپرس

هر روز از خودت بپرس
هر کسی هر جای جهان خوبی کند نبض زمین بهتر می زند
خون در رگ های خاک بیشتر می رود و چیزی به زندگی اضافه می گردد
و هر کسی هر جای جهان بدی کند تکه ای از جان جهان کنده می شود
گوشه ای از تن زمین زخمی می شود
چیزی از زندگی کم می شود
هر روز از خودت بپرس
امروز بر زندگی افزودم یا از آن کاستم؟
نپرس امروز خوب بود یا بد؟
بپرس امروز خوب بودم یا نه؟
زیرا زندگی پاسخ هر روز همین پرسش است...^_^⁦❤️⁩