یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

میخواهم شعر شوم

میخواهم شعر شوم
غزل شوم
بگردم به دور تو
تا کم شود بی تابی‌ام

عبدالله_احتشامی

یه حرف هایی هست با زبان نمیشه گفت

یه حرف هایی هست
با زبان نمیشه گفت
فقط دستان معشوق را می‌خواهد و
گرفتن دستانت
با هم کلی حرف خواهند داشت
با دست ها به رویا
به زندگی
به عمق قلب های هم می‌رویم
گاهی
فقط دست ها هستند که حرف می‌زنند

عبدالله_احتشامی

دوست داشتنت حکم عجیبی‌ست

دوست داشتنت حکم عجیبی‌ست
آنقدر زیادست
که بین اعضای بدنم
تقسیمش کرده‌ام ، کم نشود

عبدالله_احتشامی

حالا که آمده‌ای

حالا که آمده‌ای
نزدیکم باش و بنشین
وقت برای جوانی کردن نیست
اما می‌شود
بخندیم و باهم پیر شویم


عبدالله_احتشامی

من در حال فرو ریختنم

من در حال فرو ریختنم
در کنارم نَنَشین
به تو آسیب می‌رساند
این همه ویرانی‌ام

عبدالله_احتشامی

من غارت شده‌ام از همه چیز

من غارت شده‌ام از همه چیز
حالا که بی خبر آمده‌ای
ای عشق
هرچه باقی‌ست مال تو


عبدالله_احتشامی

آیینه هم با من غریبگی می کند

آیینه هم با من غریبگی می کند
هر روز که می گذرد
دیگر مرا هم نمی‌شناسد
کاش می دانست
عاشقی چه بر سر آدمی می‌آورد

عبدالله_احتشامی

دوست داشتن کار هرکسی نیست

دوست داشتن کار هرکسی نیست
بلد بودن می‌خواهد
اگر بود
این همه تنهایی درد نداشت
وجود نداشت
و من عاشقانه دوستت دارم

عبدالله_احتشامی