یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

کنارم بودی و اما خودت

کنارم بودی و اما خودت ،
هرگز
اینگونه همراهم شدی،
بی عشق
من هم شدم همراه این عشق
پای دلم را رفتنم را بست
این عشق
آخر شدم در روز گاران جوانی ،
پیر
این شد سرانجام من و
این عشق


عبدالحسن یوسفی

تپشِ بی رمقِ ساعتِ شماطه ی پیرِ ملول

تپشِ بی رمقِ ساعتِ شماطه ی پیرِ ملول

خبرم می دهد از پائیز

از غروب با شتاب روزهای زرد و سرد

نگرانم

تپشِ بی رمقِِ قلبِ ملول و دل تنگم می گوید

پائیز در راه است .

عبدالحسن یوسفی

من به چشمان تو محتاجم

من به چشمان تو محتاجم
نمی دانی چقدر ،
بیش تر از آدم به آب
یا هوا اکسیژن .
من به چشمان تو امیدوارم
نگذار که سرریز شود
اشک
از چشمان زیبایت
می ترسم که با اشک
سبزی استثنایی چشمانت
سریز شود
گم شود و اینگونه من
گم می شوم
می میرم .

عبدالحسن یوسفی

تو دلت سبز ترین جنگل دنیاست

تو دلت سبز ترین جنگل دنیاست

و چشمان غزل ساز تو آبی است

چو دریا ،

دریای قشنگی

که آبی ترین آبی دنیاست .


عبدالحسن یوسفی

با تو فهمیدم دروغ هایی که می گویند؛

با تو فهمیدم
دروغ هایی که می گویند؛
از اینکه با یک گل بهار
هرگز نمی آید پدید.
راستش را من بگویم
با گل لبخند تو
یک زمستان ، نه
صدها زمستان می رود .
با گل لبخند ، هیچ
با گل سرخ نشسته
روی گونه های زیبایت گلم،
با تمام برف و سرما و زمستان
این جهان یکسر بهاری می شود .


عبدالحسن یوسفی