ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
کنارم بودی و اما خودت ،
هرگز
اینگونه همراهم شدی،
بی عشق
من هم شدم همراه این عشق
پای دلم را رفتنم را بست
این عشق
آخر شدم در روز گاران جوانی ،
پیر
این شد سرانجام من و
این عشق
عبدالحسن یوسفی
تپشِ بی رمقِ ساعتِ شماطه ی پیرِ ملول
خبرم می دهد از پائیز
از غروب با شتاب روزهای زرد و سرد
نگرانم
تپشِ بی رمقِِ قلبِ ملول و دل تنگم می گوید
پائیز در راه است .
عبدالحسن یوسفی
من به چشمان تو محتاجم
نمی دانی چقدر ،
بیش تر از آدم به آب
یا هوا اکسیژن .
من به چشمان تو امیدوارم
نگذار که سرریز شود
اشک
از چشمان زیبایت
می ترسم که با اشک
سبزی استثنایی چشمانت
سریز شود
گم شود و اینگونه من
گم می شوم
می میرم .
عبدالحسن یوسفی
تو دلت سبز ترین جنگل دنیاست
و چشمان غزل ساز تو آبی است
چو دریا ،
دریای قشنگی
که آبی ترین آبی دنیاست .
عبدالحسن یوسفی
با تو فهمیدم
دروغ هایی که می گویند؛
از اینکه با یک گل بهار
هرگز نمی آید پدید.
راستش را من بگویم
با گل لبخند تو
یک زمستان ، نه
صدها زمستان می رود .
با گل لبخند ، هیچ
با گل سرخ نشسته
روی گونه های زیبایت گلم،
با تمام برف و سرما و زمستان
این جهان یکسر بهاری می شود .
عبدالحسن یوسفی