یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

با صد هزار زخمِ زبان، زنده‌ام هنوز

با صد هزار زخمِ زبان، زنده‌ام هنوز

گردون گمان نداشت، به این سخت جانی‌ام

شهریار

راهــــی به خـــدا دارد

#شهریار
راهــــی به خـــدا دارد
خلوتــگه تنـــهایی
آنجا که روی از خود
آنجا که به خود آیــی...

چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم

چشم خود بستم که دیگر چشم مستش ننگرم
ناگهان
دل داد زد
دیوانه من میبینمش
استاد شهریار

سنین عمر به هفتاد میرسد ما را

استاد شهریار :

 

سنین عمر به هفتاد میرسد ما را

خدای من که به فریاد میرسد ما را

گرفتم آنکه جهانی به یاد ما بودند

دگر چه فایده از یاد میرسد ما را

حدیث قصه سهراب و نوشداروی او

فسانه نیست کز اجداد میرسد ما را

اگر که دجله پر از قایق نجات شود

پس از خرابی بغداد میرسد ما را

به چاه گور دگر منعکس شود فریاد

چه جای داد که بیداد میرسد ما را

تو شهریار علی گو که در کشاکش حشر

علی و آل به امداد میرسد ما را


موضوعات مرتبط: اشعار شهریار

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را

نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم

به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را

به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم

که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را

بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی

چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را

چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی

که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را

سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل

خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را

نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده

به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را

به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان

خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را

نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن

که از آب بقا جویند عمر جاودانی را

چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه

چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه

چه زندگی که غمم هست و غمگسارم نیست


شهریار

تا عطر تنت اینجاست ؛

تا عطر تنت اینجاست ؛
نبضم به تو وابسته ست.

با بوی نفسهایت ؛
جانانه شدن با من...

شهریار

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

 

با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم.

 

"شهریار"