یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

زدستت بخت من یک عمربیمارم

زدستت بخت من یک عمربیمارم
همش خوابی وُمن عمریست بیدارم

تویی همچون درختی بی ثمربهرم
که چیدن میوه ای حسرت بشدکارم

صدایت میکنم بینم که درخوابی
زمن غافل شدی کردی گرفتارم

توانم راکجابردی توای بختم
مرابنموده ای عمری چوآزارم

چنان بنموده ای تاریک راهم را
هزارافسوس برمن گشته ای یارم

بیابرخیزلبخندی بزن برمن
نماروشن برایم هرشبی تارم

نسیم ازدست بدبختی همی نالد
کنارم باش کن باعشق سرشارم

شهربانو ذاکری دانا

ای غصّه ام کز قلب بیمارم چه میخواهی

ای غصّه ام کز قلب بیمارم چه میخواهی
برمن بگو از جسم تبدارم چه
میخواهی

هر روز را برمن توکردی مثل شب تاریک
از زجرهایت بس گرفتارم چه
میخواهی

خونین جگر کردی مرا چون نهر خون جاری
افسرده ام بنگر تو رخسارم چه میخواهی

حسرت به دل ماندم نشد شادی نصیب من
در سینه طوفانی بلا دارم چه
میخواهی


ناکام گشتم بردی امیالم به
گورستان
همچو گلی پژمرده گلزرام
چه میخواهی

فریادها ازسینه ام خیزد ز بی
رحمی
هردم دهی جانا تو آزارم چه
میخواهی

از رنجهایت هم (نسیم)از دیده خون بارد
جانم گرفتی کرده ای زارم چه
میخواهی


شهربانو ذاکری دانا