یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

عکسم در قاب عکسم نیست

عکسم
در قاب عکسم نیست
و حتی
تصویرم در آینه...
من
کجا گم شده‌ام؟
پشت پنجره
درختی‌ست
که تا به حال ندیده‌ام...
پرنده‌ای در من
آواز می‌خواند


شبنم حکیم هاشمی

عاشق شدن برای تو کاری محال نیست

عاشق شدن برای تو کاری محال نیست
چون فرصتی که عشق بباری محال نیست

چون مثل ابرها که مست سخاوتند
در قلب تو ترانه‌ی جاری محال نیست

مانند ابر مهر خودت را نثار کن
این کار از وجود بهاری محال نیست

یعنی که تو شبیه بهاری که در خودت
صدبار هم جوانه بکاری محال نیست

هم ابر و هم بهاری و این عشق ماندگار
از این همه شکوه که داری محال نیست

از این همه شکوه محبت که در تو هست
عاشق شدن برای تو کاری محال نیست

شبنم حکیم هاشمی

به مقصد خانه‌‌ی تو

به مقصد خانه‌‌ی تو
در این مترو
هیچ قطاری نمی‌رود
باید با قطار بعدی
به مبدأ بازگردم؛
به خانه‌ی خودم
شاید تو
آن‌جا باشی


شبنم حکیم هاشمی

امان از دلتنگی


دلتنگی از غم‌ و غربت‌
از داغ‌ و فراق‌
غم‌ نرسیدن و
ندیدن
غربت‌ دوری و
صبوری
داغ‌ از دست‌دادن‌ و
فراق دور افتادن...

باید چه کرد
با حس بی‌پایان دلتنگی
که در عمق جان انسان ریشه می‌کند؟

شاید
جوانه‌ای بروید از این ریشه
که به سوی نور
می‌بالد

شبنم حکیم هاشمی

به رستاخیز دریا

به رستاخیز دریا
نگاه کن
موج در موج
از خود برمی‌خیزد
و به خود بازمی‌گردد


شبنم حکیم هاشمی

گریه میکرد

گریه می‌کرد
دختر کوچک
که گم شده بود و
گم کرده بود
عروسکش را...
مادرش را...
پدرش را...

عکس گرفتند
از گمگشتگی‌اش
در میان آوار جنگ یا زلزله؟

چه فرقی می‌کند؟
وقتی که آوار امتداد دارد،
و هیچ گمشده‌ای در عکس
پیدا نمی‌شود

شبنم حکیم هاشمی

ازین به بعد

از این به بعد
ترانه نمی‌نویسم برای تو
که دیگر دوستت...
دوستت دارم...
اما...
به تو
فراتر از تو فکر می‌کنم
به عاشقانه‌ای جهانی

شبنم حکیم هاشمی

رنگارنگ‌ترین نقاشی آسمان‌ها را خلق کرده

رنگارنگ‌ترین نقاشی آسمان‌ها را
خلق کرده‌
آن نقاش
که کهکشان‌ها را
بر بوم کیهان
ترسیم کرده است


شبنم حکیم هاشمی