یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من همیشه خیال میکنم که در روح او

من همیشه خیال میکنم که در روح او
یک جای خالی ، بهتر بگویم یک تهی وجود دارد
که آشفته اش می کند و آزارش می دهد

حال همه بد است. همه سرگردان، همه نگرانِ فردا،

حال همه بد است. همه سرگردان، همه نگرانِ فردا،
پولدار و بی‌پول پای هیچکس جایی بند نیست؛
در تاریکی، بی‌جایی، در بیراه.. رها شده‌اند،
بُهت زده و منتظر درجا می‌زنند.

دلی به پهنای دریا می‌خواهم

دلی به پهنای دریا می‌خواهم
تا هر غمی را در آن غرق کنم
و خود جهانی باشم
تا نیشِ زهرناکِ تنهایی
در من اثر نکند...

روزها در راه

مدتی باران و تاریکی را گوش کردم .
چه لذتی دارد از فردای نیامده نترسیدن ،
گوش به باران دادن ، چای درست کردن ،
پادشاه وقت خود بودن ...

هر کسی در خودش تنهاست

هر کسی در خودش تنهاست
کسی با خودش هم نیست
تا چه رسد با دیگران...

نه هرگز مردِ شش‌صد ساله‌ای در جهان بود

نه هرگز مردِ شش‌صد ساله‌ای در جهان بود
و نه رویین‌تنی و نه سیمرغی، تا کسی را یاری کند.
اما آرزوی عمرِ دراز و بی‌مرگی همیشه بوده است.
و در بیچارگی امیدِ یاری از غیب هرگز انسان را رها نکرده است.

مدتی باران و تاریکی را گوش کردم .

مدتی باران و تاریکی را گوش کردم .
چه لذتی دارد از فردای نیامده نترسیدن ،
گوش به باران دادن ، چای درست کردن ،
پادشاه وقت خود بودن ...