یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بهار آمد ولی پاییز می بارد ز چشمانم

بهار آمد ولی پاییز می بارد ز چشمانم
زمستان‌ است بی روی تو بستان و گلستانم
ز سوز پر لهیب شعله‌های سرد دیماهی
نه در خلوت دلم گرم و نه جمع رفیقانم
دلا تا کی چو اسپندی بر آتش سوزم و سازم
نوای بینوایان تا به کی بی تو نوا خوانم
الا ای ابر آذاری شود آنی به من باری
که تو دریای احسانی و من خار مغیلانم
یقین دارم اگر با گوشه ی چشمت نظر بازی
بیابان،می‌شود بستان و زهر غم ملستانم

سید محمد رضا هاشمی

کتاب زندگی ات را که جستجو کردم

کتاب زندگی ات را که جستجو کردم
فقط رهاییت از غربت آرزو کردم
رضا غریب بوده از جفای ظلمت شب
غریب تر ز پسر بوده ای میان عرب
رغائب است و رجب ماه آرزومندی
جلوس حضرت موسی است با خداوندی
شنیده ام چه غریبانه گفتگو کردی
چو مادرت ز خدا رفتن آرزو کردی
مگر شود که حبیب خدا دعا بکند
خدا دعای حبیب دیده و روا نکند
چقدر خوردن خرما چو خوردن عنب است
سیاه روی تو هارون که قلب تو چو شب است
سیاه قلب پلیدی که نور را کم کرد
سیاه باد تموزی که باغ را خم کرد
پناه می برم از فتنه های این خناس
پناه می برم از سِندی و بنی عباس


سید محمد رضا هاشمی