یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

بد نیست با ترانه ی باران قدم زدن

بد نیست با ترانه ی باران قدم زدن
زیباست در حوالی ایمان قدم زدن
هر روز سر به زیرشدن سر به راه تر
هر روز پا به پای خیابان قدم زدن
سنگ نه را گرفته و با وزن آفتاب
با حیف و میل بر سر شیطان قدم زدن
شانه زدن به طره ی جنگل نسیم وار
در لا به لای دست درختان قدم زدن
گفتن به کلک و خامه ی باران چکامه ای

با چکمه های سرد زمستان قدم زدن
فانوس زخم عشق گرفتن به دست خویش
در کوچه های خلوت انسان قدم زدن
زیباست از اسارت دنیا رها شدن
با دست پر به نقطه ی پایان قدم زدن

سیدقاسم حسینی سوته

انگار در نگاه تو باران نیست

انگار در نگاه تو باران نیست
رقص پرنده ها و درختان نیست
چندی است باغ آینه پوسیده ست
خورشید چشم های تو تابان نیست
چندی است چشم پنجره ها بسته ست
این وقت سال...فصل زمستان نیست
دیریست غیر داس و تبرها هیچ
صحبت میان گندم و انسان نیست
هم سفره های نان و سبو هستند

همسایه های روز پریشان نیست
ختم تمام کوچه به بازار است
یک کوچه هم به سمت خیابان نیست
گل ها هزار شاخه و گلدان هیچ
مردم هزار فرقه و فرقان نیست

سیدقاسم حسینی سوته

امرکن با اشاره می میرم

امرکن با اشاره می میرم
در دل این هزاره می میرم
از مدارت اگر بپرهیزم
مثل یک ماهواره می میرم
لحظه هایم هزار غم دارد
هرغمم را دوباره می میرم
روی نارنجک زمان هستم
با تنی پاره پاره می میرم
نه کفن دارم و نه گورم هست

در زمینی اجاره می میرم
در هزار آسمان این اطراف
درشبی بی ستاره می میرم
عشق, آغاز جاده ی مرگ است
مرگ را نبوده چاره, می میرم

سیدقاسم حسینی سوته

کویر بسته ی لوتــم , تو را نمی دانم

کویر بسته ی لوتــم , تو را نمی دانم
شبیه یک برهوتم , تو را نمی دانم
نه یک پرنده به بالم نه سایه ای با من
درخت کهنه ی توتم , تو را نمی دانم
نه دجله ای زکنارم گذشته نه ابری
نخیل تشنه به موتم , تو را نمی دانم
هنوز نشئه ی سیبم شبیه آدم ها
دچار درد هبوطم, تو را نمی دانم
دعا کنم که نباشی تو مثل من تنها

به سجده ها و قنوتم , تو را نمی دانم
سرم به کار خودم بود چشم آبی تو
شکست بند سکوتم , تو را نمی دانم
نماد شانه ی دروازه های قرآنم
همیشه باز به روتم, تو را نمی دانم
دلم به وسعت سرسبز آسمان خوش باد
من عاشـــق ملکوتم, تو را نمی دانم

سیدقاسم حسینی سوته

چه کارها که نکردم که مال من باشی

چه کارها که نکردم که مال من باشی
بهار سرخ گل پامچال من باشی
هزار مرتبه پرسیدم از تو حال تو را
ولی نشد که خبرگیر حال من باشی
هزار بار دگرهم بپرسم از دل خویش
تویی که پاسخ نغز سئوال من باشی
بدون تو همه ی عمرمن حرامم باد
فدای ثانیه ای که حلال من باشی

براین تریز قبای زمانه بر می خورد ؟
اگر تو ساقی جام خیال من باشی
خدا کند که دراین گیر و دار تنهایی
صدای حنجره و قیل و قال من باشی
بت سکوت دلم را خلیل بت شکنی
تب تپنده ی شعر زلال من باشی
نشسته ام به کمینت چنان پلنگ که تو
زنی .. به بیشه کوچه غزال من باشی
چه فرق کشته شوم یا که نه همینم بس
تو گر غنیمت جنگ و جدال من باشی
مرا که ثروت هنگفت عشق را دارم
سزد که وارث مال و منال من باشی


سیدقاسم حسینی سوته

فقط بخاطـــر توست , این همه پریشانی

فقط بخاطـــر توست , این همه پریشانی
فقط بخاطر توست این...خودت که میدانی
شبیه کلبه چوبی میان شورش باد
چقدر مضطربم من...چقدر بحرانی
چگونه شانه کنم گیسوی غزل ها را
چگونه از تو بگویم...غزال بارانی
چه شد حرارت چشمت رسوب کرد و نشست
چه جای بغض وسکوت است این زمستانی
چه شد که دور و برت را پرنده ممکن نیست

پرنده های حرم را ز خویش می رانی
چه کرده ام که تو از دست من بدت آمد
چه کرده ام که دگر لایقم نمی دانی
چه سال ها که تو رفتی و تَرک من کردی
چه سال ها که تَرَک خورده است...انسانی
تو نیستی که ببینی چقدر دلتنگم
فقط به خاطر توست این همه پریشانی

سیدقاسم حسینی سوته