یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

دل تنگ از این دوری و دیری و تماشا

تنگ غروب است
در خانه شمعی و چراغی
یا صدایی نیست اما،
در من، کسی می‌گرید اینجا

ساعت به تابوت سیاهش خفته،
گویی قلب زمان ایستاده از کار
از قاب عکسی، چشم‌های آشنایی روی دیوار
دارد به روی من نظر، اما چه بیمار

در آسمان تیره یک چابکْ پرستو
با پنجه‌های باد وحشی در ستیز است
باران نمی‌بارد ولی ابری شناور
با یادهای خوب من پا در گریز است


دور است از من، آرزو، دور
دیر است بر من زندگی، دیر
دل تنگ از این دوری و دیری و تماشا
در من کسی خاموش می‌گرید در اینجا

تا دوست داری‌ام، تا دوست دارمت

تا دوست داری‌ام،
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه ی هم
می چکد زِ مهر
تا هست در زمانه
یکی جانِ دوستدار؛
کی مرگ می تواند
نام مرا بِروبد از یاد روزگار؟

از خانه بیرون زدم

از خانه بیرون زدم
تنها
که در خود نمی گنجیدم
چنانکه جمعیت در خیابان و
خیابان در شهر...

شبی در گردبادی تند،

شبی در گردبادی تند،
روی قله‌ی خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت
مروارید بی‌پیوندمان بر آب.
از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بی‌خورشید
که روزی شب‌ چراغش بود و می‌تابید
به هر ره می‌روم نالان
به هر سو می‌دوم تنها...

ای واژه خجسته آزادی

ای واژه خجسته آزادی
با این همه خطا
با این همه شکست که ماراست
ایا به عمر من تو تولد خواهی یافت ؟
خواهی شکفت ای گل پنهان
خواهی نشست ایا روزی به شعر من ؟
ایا تو پا به پای فرزندانم رشد خواهی داشت ؟
ای دانه نهفته
ایا درخت تو
روزی در این کویر به ما چتر می زند ؟

سیاوش کسرایی