یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

درد دارد که خودم علتِ پیدا شدنِ تو باشم...

درد دارد که خودم علتِ پیدا شدنِ تو باشم...

بیقرارِ تو وُ لبخندِ قشنگت باشم ...

درد دارد که شبی
بی خبر از من باشی

ومن از بی خبری
از دو جهان سیر باشم

چه شبی باشد وُ من باشم و تنهایی ها
تو میانِ بغلش بی خبر از من باشی

سپیده امامی پور

سلام عزیز تر از جانم

سلام عزیز تر از جانم
یک ساعتی میشه برات پیام دادم
چراغ سبزِ زندگیم روشن
پیام من نخونده ای بازم
میرم میام ،شاید توهم دلت خواستم
میام میبینم باز چراغِ اُمیدم هنوز هم سبز است
نمیدونم چرا وقتی
یه پستی رو به عشقِ تو
تو دنیایِ مجازی وایرال کردم
امیدوارم ببینی وُ
عملکردت برای من مهم میشه
نمیدونم چرا اونقدر این روزها
به کارهای تو شک کردم
یعنی چیکار کردی ؟
منو نسبت به کارهای نکرده ات
حساس کردی
یه روزی اتفاقی توی اکسپلوور بودم
یه پست چیپِ جنجالی
یهو پیامتو دیدم
چقدر قربون صدقه بود
یه لحظه هنگ کردم...
نمی دونم شاید اون خانم
آشنای تو بود
ولی تو نوشته بودی که
چه زیبایی عشقِ من
چقدر هم عامیانه بود
پیام تو برای او ...
دلم لرزید و اشکامم
هنوزهم بعدِ اون مدت سرازیره
میخوام بدونم پیش ِ اون خوبی
یا که قلبت جایِ دیگه ای گیره ؟
آخه عاشق شدن رسمش
تو دنیای تو قطعا گم و گوره
یه چیزی قلبمو داره حسابی درد میاره
میانِ اون همه خاطره بازی بام
یکیش هم دلتو به درد نمیاره ؟


سپیده امامی پور

دل از دیوانگی،امشب،چه حالِ مبهمی دارد .

دل از دیوانگی،امشب،چه حالِ مبهمی دارد .

برایِ من تمامِ غصه هایش را،به اَشک می بارد

یه جایی غصه هایش عشقِ مُمتد بود

برایش پابه پای ِ او ،آیه ی بیداری می خواندم

شَعف در من ،حسِ دریا بود آن لحظه

که چون دایه برایش شعر می خواندم

پس از سیلابِ جاری

رویِ ساحلِ صورت

به خود که آمدم دیدم

دیدم که با او

من چه ها کردم

گَر چه مقصر چشم هایَش بود ...

ولی آن شب دانستم که دل

بد مُبتلایش بود


سپیده امامی پور