یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

آتیش روشن کن، منُ بسوزون خوب

آتیش روشن کن، منُ بسوزون خوب
من هیزمت می شم، بنزنین؛ فندک، چوب

خاموش نکن دیگه، احساس گرمت رو
آتیشِ رو آبِ؛ دریایِ حرفت رو

صبرم همین قدرِ؛ اندازه ی موهات
کوتاه نکن از من، از بازه ی دنیات

بازم بگو هستی، به من بفهمون باز
بارونُ هم دستی، با قطره هاش، هم ساز

من خوب می دونم، از تو نمی رنجم
رو اشتباه تو، چشمامُ می بندم

منُ به هم ریختی، زودیُ من دیرم
به زورم شده از دنیا، بدون، سهمتُ می گیرم

سروش پیری زنده دل

اَز عِشق چُنین دَر گَشت؛ مَردی کِه نِکونام بود.

اَز عِشق چُنین دَر گَشت؛ مَردی کِه نِکونام بود.
باقیست چُنین باری، مَرگی کِه نَگو نان بود.
باری بِه جَهَت، آری؛ یاری کِه بِه دوران بود.
با حِفظِ سِمَت می شُد؛ سازی کِه بِسوزان بود.
اَز جَهل چُنین دَر گَشت؛ فَردی کِه زِ سوران بود.
اَز حِیث دَهَن وا شُد؛ رازی کِه زِ کوران بود.
راوی پِیِ عَیاشی؛ قاضی، پِیِ خوبان بود.

سروش پیری زنده دل