یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت

پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت
روزی به آشیانه‌ی من هم سری بزن ...

((سجاد سامانی ))

از آن گیسو که در دست رقیبان رایگان می گشت

‌از آن گیسو که در دست رقیبان رایگان می گشت
اگر یک تار مو هم می فروشی، من خریدارم
‌ ‌
سجاد_سامانی

چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم

چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم 

هیچ از این دشمن خونریز نمی‌دانستم

در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق 

چه کنم؟ شیوه ی پرهیز نمی‌دانستم

گفتم ای دوست، تو هم گاه به یادم بودی؟ 

گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم

بغض را خنده ی مصنوعی من پنهان کرد 

گریه را مصلحت‌آمیز نمی‌دانستم

عشق اگر پنجره‌ای باز نمی کرد به دوست 

مرگ را اینهمه ناچیز نمی‌دانستم

نشست بر دل تو مهر همدمی دیگر

نشست بر دل تو مهر همدمی دیگر

نشست بر دل من گرد ماتمی دیگر

اگر چه از غم هر آدمی خبر دارم

خبر ندارد از اندوهم آدمی دیگر

چرا زبان بگشایم؟ که دردهای بزرگ

به جز سکوت ندارند مرهمی دیگر

چو شمع،گریه از این می کنم که غیر از رنج

نبوده است سرم گرم عالمی دیگر

برای مست شدن کافی است اما کاش

برای مرگ، شرابم دهی کمی دیگر

شاعر : سجاد سامانی

مرا چون موج،

مرا چون موج،
دوری از تو ممکن نیست ای ساحل!
هزاران‌بار ترکت کردم اما باز برگشتم...

سجاد سامانى

پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت

پرواز با رقیب اگر فرصتی گذاشت
روزی به آشیانه‌ی من هم سری بزن ...

دو "عاشقیم" ولـی در دو داستانِ جـدا،

دو "عاشقیم" ولـی در دو داستانِ جـدا،
به هم رسیدنِ ما خوب بود،اگر می شد...!