یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

اگر عاشق شدی رخ یار ندیدی شک کن

اگر عاشق شدی رخ یار ندیدی شک کن
از او فقط گریه و آزار ندیدی شک کن


شک کن اگر در هر چهره ی رخ یار ندیدی
از عشق دلتنگی بسیار ندیدی شک کن

در عشق همیشه فراق و دوری یار هست
تو اگر بی تابی دیدار ندیدی شک کن

در اول عاشق شدن خوشبخت ترین آدم دنیایی
آخرش از خود یک دل بیزار ندیدی شک کن

با همه‌ی عشق و علاقه که به دلدار نمودی
از جانب معشوق بی مهری بسیار ندیدی شک کن

تو اگر با جرعت ترین آدم دنیا هم باشی
نزد معشوق یک زبان بندی تکرار ندیدی شک کن

در عشق اگر معشوق مغرور و لجباز باشد
خود را اگر به لجبازی او وادار ندیدی شک کن

یک عمر اگر با تو قهر کند و لجباز باشد
خود را به دوری او ناچار ندیدی شک کن

سجاد اوسیانی

وطنم من چگونه از عشق تو فریاد کنم

وطنم من چگونه از عشق تو فریاد کنم
با کدام جمله ی از غم های تو یاد کنم

با عشق تو مُردن افتخاریست تا به ابد
قلب پژمرده ی خود را با عشق تو آباد کنم

این عشق تو بود که من را بخدا نزدیک کرد
از فرش مرا برد و به عرش خدا آزاد کرد


من به ناخواسته از پیش تو دور شدم
در شهر غربت هر لحظه از غم تو یاد کنم

این درد که از عشق تو در من جا مانده
می خواهم عشق تو را دوباره ایجاد کنم

با عشق تو غزلی در گوشه قلبم جا مانده
که از تو در اول و آخر این بیت یاد کنم

می خواهم از عشق تو شعر نویسم تا به ابد
تا که در هر بیتی شعرم از عشق تو فریاد کنم


سجاد اوسیانی

ای یار در خیال امشب من خوش آمدی

ای یار در خیال امشب من خوش آمدی
در این سرای غم زده بسیار خوش آمدی

امشب در خیال و خوابم رفتم به خاطرات
دوباره باز دیدمت که از سفر تو آمدی

رفتم برای دیدنت سر آن کوچه های شهر
با یک دسته گل قرمز برای خوش آمدی

آنجا نشستم تا بیایی که یک عمر گذشت
خشگیده است آن گل قرمزی خوش آمدی


انجا نشستم و صد بار تمرین نموده ام
تا برای تو گویم جمله ی خوش آمدی

آنقدر نشستم و چشم به راه تو بودم
که یک بار بیایی تا بگویم خوش آمدی

از خواب پریدم و دیدم هنوز نیامدی
تا صبح نشستم و نوشتم شعر خوش آمدی


سجاد اوسیانی

این غزل را من نوشتم تا شاید بخوانی

این غزل را من نوشتم تا شاید بخوانی
تا کمی از حال قلب بی تاب من بدانی

تمام این غزل را من به یاد تو سرودم
من که می دانم شاید اتفاقی آن را بخوانی

با این غزل می خواهم اعترافی کنم
که تو شاید تا به حال هرگز آن را ندانی


یک زمانی خیلی تو را دوستت داشتم
اما ترسم این بود که در جوابم منفی بمانی

ترسم من شاید که بیهوده بود ولی
عاقبت ترس من درست بود آن زمانی

آنقدر بیهوده معطل کردم که عاقبت
یک غریبه شد باعث این همه پشیمانی

بعد تو من صد بار مُردم و زنده شدم
آفرین بر تو که سبب پیری شده در جوانی

این غزل تقدیم تو و چشمان تو کردم
حال اگر آن را تو بخوانی یا نخوانی

سجاد اوسیانی

تو شدی یک خاطره ی کوتاه خیالی

تو شدی یک خاطره ی کوتاه خیالی
در بدترین حالت عشق در بد حالی

اولش خیلی قشنگ بود با خوشحالی
آخرش با درد و با یک عالمه پشیمانی


نمی دانم گناه کار این خاطره کیست
ولی می شود یک رومان قشنگ جهانی

این خاطره اگر چه مرا آزرده ولی
شده در گوشه قلبم یک خاطره ی جاودانی

تو هنوز در قلب من استی و من دوستت دارم
ای دوست داشتنی ترین دشمن جانی

من در حد پرستش تو را دوست داشتم
این تو استی با این همه عشق بیخیالی

عیب ندارد تو اگر بی وفایی و بیخیالی
من تا ابد با عشق تو می کنم زنده گانی


سجاد اوسیانی

چه شده یار هم دست رقیبانم شدی

چه شده یار هم دست رقیبانم شدی
از من بریدی و همدم با حریفانم شدی

عیبی ندارد اگر از من بردی و رفتی
مشکل اینجاست که یار رقیبانم شدی

پس من به یادت بیارم که من کیستم
من همانم که تو زمانی از دلدادگانم شدی

تو همانی که صد بار تلاش کرد که عاشق شوم
ولی عاقبت هم بازی با رقیبانم شدی

از زمانی که فهمیدی درگیر عشق تو شدم
دشمنی را آغاز کردی قاتل جانم شدی

یک عمر تلاش کردی که من درگیر تو باشم
پس چرا اینگونه دشمن جانم شدی

سجاد اوسیانی

بگذار که میان من و تو جنگ بماند

بگذار که میان من و تو جنگ بماند
این فاصله ها بین من تو فرسنگ بماند

گذشتم من از این فکر رسیدن به تو
بگذار که بین منو تو جنگ بماند

این دل در راه رسیدن به تو بی توجهی دید
خسته ام بگذار که این دل تنگ بماند


رفتم و از فکر رسیدن گذشتم
تو برو با او بگذار که دلت سنگ بماند

من نمی خواهم که تو دوباره بر گردی
حال می خواهم که بین منو تو جنگ بماند

وقتی رفتی و گذشتی من با تنهایی ساختم
بگذار که به یادم همان نیرنگ بماند


سجاد اوسیانی

یک روز می آید که تو ادعای عشق کنی

یک روز می آید که تو ادعای عشق کنی
من از تو بریدم تو استی که هوس عشق کنی

آن روز من از فکر رسیدن گذشتم
آن زمان است که تو فکر رسیدن کنی

عاشقت با خاطرات تو دیوانه شده
آن روز تو کم کم احساس دیوانه شدن کنی


عاشقت از خاطر تو به هر در که بود زد
آن زمان است که تو این در و آن در کنی

خسته و دلتنگ با گریه شب ها را صبح کنی
آن زمان است که ز دلتنگی من یاد کنی

آن زمان که از تو خسته و دلگیر شدم
هر شب و روز خودت را لعنت و نفرین کنی

سجاد اوسیانی