یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

خواهم در خیابان نگاهت یک بار عابر شوم

خواهم در خیابان نگاهت یک بار عابر شوم
خواهم در خیالات ذهنت یک بار ظاهر شوم
خواهی در حیات دلت یک بار عاشق شوی
خواهم در جملات عشقت حرف آخر شوم
خواهی در تجارت عشق و دل ماهر شوی
خواهم در معاملات عشقت، کل تاجر شوم
خواهی در سیاحت عشقت مسافر شوی
خواهم در کنارت عشق، مرغ مهاجر شوم
خواهی در ساحت اندیشه ات ماء شوی
خواهم در وجودت غسل کنم وطاهر شوم

خواهی در جهات سحر وغیب ساحر شوی
خواهم در جوابت چون اژدها ظاهر شوم
خواهی در آخرت راهی بهشت یا نار شوی
خواهم در جوارت مانم حتی کافر شوم
خواهی در نسخت عشق تو ناطق شوی
خواهم در روایت عشق تو شاعر شوم
خواهی در خلقت عشق تو فاطر شوی
خواهم در فطرت عشق تورا شاکر شوم

ذبیح الله مظاهری

چه زبان ها کز دیدنت لال شد

چه زبان ها کز دیدنت لال شد
چه چشم ها که خیره خال شد
چه دقیقه ها گذشت در انتظارت
چه ماه ها رفت و سال شد
چه کردی با عاشق ها کز عشقت
میان من و دگران جدال شد
تمام امید ها می رفت بر حضورت
چه شد آمدنت بسته احتمال شد
در خاطرم گذشت لحظه بودنت
حیف آنها هم خواب و خیال شد
روزها گذشت کوی جان دیدمت
خشنود که فرصت و مجال شد
به من تاختی زین گونه بی جهت
چه کردم ؟این برایم سوال شد
رمضان ها روزه گرفتم بر نهمت
واخ حاجتم روا نشد وشوال شد
به زندگی ام نیامدی بی معرفت
رسیدن به تو آرزویی محال شد


ذبیح الله مظاهری

چو نوزاد نو زاد بی قرار باش

چو نوزاد نو زاد بی قرار باش
ز قیل وقال زمان برکنار باش
زمانه پر شده ز حیله و نیرنگ
دور ز هفت رنگ روزگار باش
تنها بمان نیست هیچ آشنا
کیمیاست لیک دنبال یار باش
دنیاست دگر پررنج و سرشک
بر زمستان غم ورنج بهار باش
کاروان ست روان سوی اخرزمان
غافل پیاده ست تو سوار باش

جاده ست خاکی هرکه رود زآن
تو صراط مستقیم چو قطار باش
هر آنکه که رفت راه کژ بدان
عاقبت سوخت تو بیدار باش

ذبیح الله مظاهری

قلبم می لرزد در کلام هم خاموشم

قلبم می لرزد در کلام هم خاموشم
من با سردی نگاه تو هم آغوشم
می روی، مانع نخواهم شد اما
بعد رفتنت زهر هم می نوشم
زندگی سخت برایم خواهد شد
صد بار گران هم افتاد بر دوشم
رفتی،نبودت باعث سردی شد
من هم لباس غصه می پوشم
در یادت نیست خواهم شداما
پرسند گویم هرگز نکرد فراموشم

ذبیح الله مظاهری