یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

پشت ترافیک تمام فکرهایم تنها باران بود

پشت ترافیک تمام فکرهایم تنها باران بود که آرامم میکرد...
نیمی از شب گذشته بود
کفش هایم را پوشیدم و بیرون زدم. سکوت عجیبی خیابان را گرفته بود،
طوری که صدای قدم هایم را میشنیدم.
در خیالات خودم بودم، که نگاهم به بن بست کوچه ایی افتاد....
مرد جوانی را دیدم که به دیوار تکیه داده بود
و چترش را جدا از خود گرفته بود
با خودم گفتم: آن مرد این وقت شب آنجا چه میکند؟
چهره اش برایم واضح نبود،کمی ترسیدم
اما معمایی که در ذهنم شکل گرفته بود باید حل میشد.
در تاریکی آن کوچه نمیتوانستم خوب ببینم،
نزدیک تر رفتم خودش خیس باران بود.
ناگهان چراغ یکی از خانه ها روشن شد
با اندک نوری که افتاده بود میشد همه چیز را دید.
کنار دیوار دقیق جایی که آن مرد چترش را گرفته بود
پیرزنی روی کفش هایش خوابیده بود و کت مردانه ایی تنش را پوشیده بود.
سرجایم نشستم، حال عجیبی بود دیگر باران را حس نمیکردم.
به خودم آمدم چند ساعت گذشته بود... هوا رو به روشنایی میرفت..
و هنوز نگاهم به بن بست آن کوچه بود، باران بند آمد
مرد چترش را آرام کنار پیرزن گذاشت
دستی لای موهای خیسش کشید و رفت...
و آن پیر زن هرگز نفهمید که آن شب زیر باران چرا خیس نشده بود؟
میدانی گاهی محبت را همین چراهای بی جواب معنا میدهد.
من آن شب در بن بست آن کوچه خدا را دیدم
و بهشتی به وسعت یک چتر...

سالها میگذرد و من هنوز هم آن تصویر را به خاطر دارم...
امشب هم باران عجیبی ست...
دلم قدم زدن می خواهد، اما اینبار را چتر میبرم
مبادا کسی به امید چتر من زیر باران مانده باشد..

دنیا کیانی

عشق کجا معنا پیدا میکند؟

پرسید:
عشق کجا معنا پیدا میکند؟
گفتم:
آنجا که توان صبری نیست
و تو صبر میکنی...


دنیا کیانی

نامت را به تمام شعرهایم یاد داده ام...

نامت را به تمام شعرهایم یاد داده ام...
از چشم هایت زیاد برایشان گفته ام...
آنها بهتر از من با آشنایند...
شعری که تورا نشناسد...
مال من نیست...

دنیا کیانی

منم بی تو چو بارانی

منم بی تو چو بارانی
که بوی تشنگی دارد
چرا ابری برای من؟
کمی از تو نمی بارد

تو باشی گریه های من
پر از لبخند پنهان اند
نباشی چشم لبخند ها
برایت خیس وگریان اند

تو نیستی قلب تقویمم
پر از تهدید پاییز است
نفس سرگشته و حیران
هوا بی تو غم انگیز است

تو نیستی عقربه ها هم
بدون تو نمی چرخند
شدم تندیس لب هایی
که دور از تو نمی خندند


پر از آشوب و دلتنگی
نباشی خیس بارانم
در آغوشت ولی بی شک
من اقیانوس آرامم

خیالت کرده دیوانه
من بی تابِ تنها را
بهم ریخته نبود تو
تمام نظم دنیا را

همین جا کنج آغوشت
بهشت آرزو اینجاست
جهنم جای دوری نیست
جدا از تو همین دنیاست


دنیاکیانی