یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

یک روز آرام✈

شمع در تاریکی عاشقانه تر میسوزد...

من با سیاهی دو چشم سیاه تو،

من با سیاهی دو چشم سیاه تو،
خواهم نوشت
بر هر کرانه ی این باغ
دستی همیشه منتظر دست دیگرست
چشمی همیشه هست که نمیخوابد...!


#خسروگلسرخی

و با هر اشاره‌ی دستت

و با هر اشاره‌ی دستت
دریا میانِ رگم خواب می‌رود
ای مخملی که سرو
گُلبوته‌هایِ حرفِ تو را سبز می‌کند


خسرو_گلسرخی

پاره ای از یک شعر

پاره ای از یک شعر
با یک شکوفه
با تو
من آغاز می کنم
حماسه ی بزرگ عشق را

پرواز را علامت ممنوع می زنید

پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟
گیرم که می کشید
گیرم که می برید
گیرم که می زنید
با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟ 
 

ای سرزمین من ،

ای سرزمین من ،
ای خوب جاودانه‌ی برهنه
قلبت کجای زمین است
که بادهای همهمه را
اینک صدا زنم
در حجره‌های ساکت تپیدن آن؟

آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت

آفتاب دیگری
در آسمان لحظه خواهم کاشت
لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد
سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد

#خسرو_گلسرخی

دوباره دست های تو

دوباره دست های تو
آن دست های قادرِ عاشق
هم سان یک شکوفه،
یک گل
خواهد شکفت...


و خورشیدی خواهی گشت
بر فراز دیوارهای سیاه
همیشه خوش آفتاب،
همیشه بی غروب...

#خسرو_گلسرخی

179

حال می پرسم


یک اگر با یک برابر بود


نان و مال مفتخواران از کجا آماده می گردید؟


یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد؟


یک اگر با یک برابر بود پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد؟


یا که زیر ضربت شلاق له می گشت؟


یک اگر با یک برابر بودپس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟


معلم ناله آسا گفت:


بچه ها در جزوه های خویش بنویسید:


که «یک با یک » برابر نیست ...
خسرو گلسرخی